-
نابرده رنج؟!!!
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 23:19
بسی رنج بردیم در این سال سی که رنج برده باشیم فقط!! مرسی
-
اولدوز می تابد
شنبه 18 تیرماه سال 1390 13:20
اولدوز بر من تابیدن کرد. پنجشنبه و جمعه غرق در مستی تابش نور و گرمای اولدوز بودم تلالو و درخشندگیت در آسمان زندگیم جاودانه باشه عزیزدلم امیدوارم بتونم اون چیزی باشم که تو میخای و اگر هستم اون چیزی بمونم که تو دلت میخاد.
-
راستی روسپی!
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 12:17
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به...
-
.....
جمعه 6 خردادماه سال 1390 17:39
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران میرسد با من خزانی میکند ......
-
بیراهه خواهم رفت...
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 19:16
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین پس همه عمرم را بیراهه خواهم رفت.... Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کرگدن و پرنده یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که...
-
یومیه
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 14:01
امروز بعد مدتها هوس کردیم یومیه نگاری کنیم.الان در دفتر کارگاه نشسته ایم.ناهار را میل نموده ولی چائی را ننوشیده ایم! اولدوز جان در مسافرت میباشند و گویا حسابی خوش میگذرد که امروز سراغی از ما نگرفته اند! دیروز کلی سرمان شلوغ بود و وقت سر خاراندن نداشتیم ولی امروز کارهایمان سبک شده است! اصولا آخر ماه که میشود ما دفترفنی...
-
آینه ای در برابر آینه ات میگذارم
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 20:47
کتاب سیصد صفحه ای با خطوط ریز رو دستم میگیرم... نگاهش میکنم... اینو کی میخونی؟ هر شب یه ربع بیست دقیقه، هر شب ده صفحه... با یه حساب سرانگشتی میشه سی روز!!!! یعنی میشه اینقدر طاقت آورد؟؟؟ برای من که شروع هر چیزی مثل گر گرفتن یه آتیشه قابل فهم نیست... من باشم نمیذارم واسه شب... همه جا حتی تو دستشویی... ولی اون همیشه...
-
بوی نان و خاک می آورد...
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 19:57
. " آدم و بویناکی دنیاهاش یک سر دوزخی ست در کتابی، که من آن را – لغت به لغت – از بر کرده ام، تا راز بلند انزوا را در یابم." . گفتی: " گویند که زاغ سیصد سال بزید و گاه عمرش از این نیز در گذرد. عقاب را سال عمر؛ سی سال بیش نباشد." . پیغمبر من آقای توبیاس واگنر یک شب از خودش می پرسد عدد بعد از هفت...
-
۸ مارس سال گذشته
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 19:52
< روز جهانی زن را به مردانی که در دامن زن بزرگ شده اند، از شیره تن زن نوشیده اند، اما این ریشه زنانگی را انکار کرده اند، تبریک بگویید روز جهانی زن را به تمام مردانی که به زنان ظلم می کنند، تبریک بگویید روز جهانی زن را به تمام مردسالارهایی که زنان را کتک می زنند، سو استفاده جنسی می کنند، خوار و خفیف می کنند، تبریک...
-
*
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 22:00
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند بگذار پایان غافلگیرت کند درست مثل آغاز... ......................................................................... شیر یا خط... هر وقت بین که دوتا انتخاب مردد بودی ؛ شیر یا خط بنداز ... مهم نیست شیر بیفته یا خط ... مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه...
-
این قطعه را تند ننوازید...
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 20:13
ادگار لارنس دکتروف گفته است: «این جهان برای دروغگوها ساخته شده و ما نویسندگان، دروغگوهای مادرزادیم. اما مردم باید ما را باور کنند چون که تنها ماییم که اعلام میکنیم حرفهمان دروغگویی است. پس این یعنی که فقط ما صادق هستیم!». دکتروف راست میگوید. او از بهترین دروغگوهاست. او داستانی نوشته که بخشی از تاریخ یک کشور را...
-
نوروز ۹۰
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 15:45
یکسال دیگه هم گذشت آدم وقتی مرور میکنه اون مسیری رو که اومده تا به اینجا رسیده کلی تعجب میکنه! زندگی بیشتر ماها توی این مملکت با این بی ثباتیهاش جوریه که میشه ازش فیلمها ساخت و کتابها نوشت! همه هم به نوعی درگیرن و فقط چیزی که جالبه اینه که همه هم جوگیرن که شرایطشون عجیبتر و خفن تر و غیرعادی تر و هزار تا "...
-
تقدیر
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 00:53
کلی مشعوف شدم نصف شبی.... با تشکر از عزیزی که با لینک < داستان .. دادن روی کاناپه > بهاین وبلاگ رسیده. من که هی زیر و روش کردم چیزی پیدا نکردم
-
چرا گرفته دلت؟
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 19:37
* دارم یاد میگیرم که حتی از عزیزترین کسانت هم نمیتونی انتظار هیچ چیز داشته باشی... حتی حفظ کردن حریمی که برای خودتون ساختید... یاد میگیرم که همیشه تنها باید باشم؛ در سکوت... . . - چرا گرفته دلت؟ مثل آنکه تنهایی! + چقدر هم تنها...
-
نگاه خدا
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 21:21
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان گنهکار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم *** پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خدا خدا فروغ فرخزاد
-
*
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 23:50
اینروزها گاهی خدا رو نزدیکتر میبینم... وقتی.... همیشه وقتی تو بطن ماجرا باشی درک و تحملش برات ساده تر از اینه که هی بهت بگن چیزمهمی نبوده... خدایا متشکرم هدیه خدایی منو تو دستای گرم و مهربونت کامل حفظ کردی، حتی اگه به فاصله چند ثانیه خطر از بغل گوشش رد شده باشه........ متشکرم.....
-
بنشین لب جوی و ....
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 12:47
برای اینکه بدونی گذر ایام با چه سرعت وحشتناکی در جریانه کافیه یه نگاهی به تاریخ کتابی که همیشه دوس داشتی و فکر میکردی تازه خوندیش بندازی! دیشب وقتی خواستم کتاب آزادی یا مرگ کازانتزاکیس رو که فکر میکردم اخیراً خریدم شروع کنم با دیدن تاریخ خرید کتاب کوپ کردم.شهریور 86!!! سه سال و نصفی از تاریخ خرید کتاب میگذروه درحالیکه...
-
قوانین زندگی
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 22:19
اونایی که قشنگ میخندن دل صافتری دارن و قابل اعتمادترن
-
فرازی از امام علی
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 19:23
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خدایا مرا در نکوهش کسی که عطایش را از من دریغ کرده، آزمایش مفرما! که نهایت هر بخشش و دریغی از توست!
-
همه چی
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 17:55
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 * آلبوم دوران دبیرستانمو پیدا کردم، از جمع 29 نفری کلاسمون تو دبیرستان و پیش، از بین اون 10-15 نفری که باهم دوست بودیم نصف بیشتر تو تبریز نیستن الان... حس بدی از در جا زدگی و جمود در من هست. کاش همه چی یه جور دیگه بود........... *
-
ناز ایله میسن....
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 21:59
* Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چوخلار اینجیکدی کی، سن اونلارا ناز ایله میسن منده اینجیک کی، منیم نازیمی آز ایله میسن ائتمیسن نازی بو ویرانه کونولده سلطان اوین آباد اولا ، درویشه نیاز ایله میسن .......... من عشیران اخوسام ، پنجه عراق اوسته گزه ر گوزلیم ، ترک اولالی ، ترک حجاز ایله میسن *
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 20:32
* عاشق صدای خنده هاشم... روحم رو آکنده از زیبایی میکنه......
-
مایه ناز۲
جمعه 19 آذرماه سال 1389 21:12
* Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پر سوخته در پنجه باز است هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز گرچه بیگانه ز خوذ گشتم و دیوانه زعشق یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصه ما دو سه...
-
خسته نیستیم
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 09:35
قانون شماره ۱۰ : اگه احساس خستگی بکنی احساس خستگی میکنی ولی اگه احساس خستگی نکنی احساس خستگی نمیکنی والللا
-
ناگهانه
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 12:08
تغییرات جدید باعث به وجود اومدن شرایط جدید میشن! کار جدیدم خیلی سنگینه کارکردن توی شرکتهای بزرگ یه سری مزایا و یه سری معایب داره من الان توی یه دوره گذرا هستم.همیشه شروع کار برای آدم مشکله حالا توی این کار شروع توی شروع شده کار منو خیلی سخت تر کرده هم خود کار تازه شروع شده و هم حضور من تازه س! این تازگی انرژی زیادی...
-
refresh
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 01:17
فکر کنم 8 ماه پیش نوشته بودم که کار جدیدم رو دوس دارم و میخوام به ثبات برسم و از این حرفا ولی بازم نشد دوباره کارمو عوض کردم و رفتم سراغ یه کار جدیدتر و یه سوژه جدید فکر میکنم اگه قرار باشه اینجوری واسه دیگران عمله گی کنم و واسه خودم کار نکنم یه سه چهار سالی اینجا بمونم البته فقط فکر میکنم!!!!
-
قرمز۲
شنبه 23 مردادماه سال 1389 19:30
این روزها عجیب حس رضایت از خودم و زندگیم دارم. میل به زندگیم رفته بالا و شاخص فلاکتم اومده پایین توی عمرم به اندازه این شش ماه کارها و فعالیتهای متفرقه نداشتم و رضایت خوبی هم از کارم دارم حالا اگه بزنه و این کار جدیدم بگیره که دیگه نور الا نور میشه پارسال همین موقع از یه روز سرخ سرخ نوشتم و حالا این سرخی داره بیداد...
-
مزخرفات
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 23:26
ضد حال یعنی اینکه تو این وانفسای بی موضوعی و بی حسی و کرخی و هزار "بی" دیگه بیای چند خط واسه دلت بنویسی و خودتو آروم کنی، اونوقت یهویی نمیدونم چه جوری یه جوری بشه که هرچی نوشتی بپره و حرصت بگیره الان فقط دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار . . . خیلی زور زدم چیزی بنویسم ولی پوچ پوچم. خالی خالیم.هیچ حرفی برای گفتن...
-
همه حرفهای گفته شده
شنبه 19 تیرماه سال 1389 23:36
میگن اوایل قرن ۲۰ میلادی رئیس اداره ثبت اختراعات و اکتشافات از سمت خودش استعفا داد. دلیلش هم این بود که همه چیزایی که بشر لازم داره اختراع شده و دیگه چیزی برای اختراع کردن وجود نداره حکایت وبلاگ نوشتن ماهم شبیه این قضیه شده! همه حرفای قشنگ و به درد بخور گفته شده و دیگه حرفی برای گفتن وجود نداره حالا اینکه اینجا چیکار...
-
دلخوشیهای دم دستی
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 21:46
یکی از کارهایی که من از قدیم الایام بهش علاقه مند بودم و الان این علاقه در من بیشتر هم شده آب دادن باغچه هاست. من کلا عاشق طبیعتم و کوه و باغ و جنگل و هرچی که به نحوی با طبیعت مرتبط باشه رو دوس دارم. آب دادن به گلها و باغچه هم جزو این کاراس و کلی احساس خوب بهم می الان دارم فکر میکنم اگه یه روی مجبور شم تو آپارتمان...