آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

نگاه خدا

 

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان گنهکار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

***

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگویی خدا خدا


فروغ فرخزاد

*

اینروزها گاهی خدا رو نزدیکتر میبینم...

وقتی.... همیشه وقتی تو بطن ماجرا باشی درک و تحملش برات ساده تر از اینه که هی بهت بگن چیزمهمی نبوده...

خدایا متشکرم هدیه خدایی منو تو دستای گرم و مهربونت کامل حفظ کردی، حتی اگه به فاصله چند ثانیه خطر از بغل گوشش رد شده باشه........

متشکرم.....

بنشین لب جوی و ....

برای اینکه بدونی گذر ایام با چه سرعت وحشتناکی در جریانه کافیه یه نگاهی به تاریخ کتابی که همیشه دوس داشتی و فکر میکردی تازه خوندیش بندازی!

دیشب وقتی خواستم کتاب آزادی یا مرگ کازانتزاکیس رو که فکر میکردم اخیراً خریدم شروع کنم با دیدن تاریخ خرید کتاب کوپ کردم.شهریور 86!!! سه سال و نصفی از تاریخ خرید کتاب میگذروه درحالیکه من فکر میکردم تازه خریدمش و سر فرصت میخونمش! یه حس ترس وحشتناکی سراغم اومد. روزها چه سریع دارن میان و میرن و ما بیخبریم

یاد شعر خیام افتادم:

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آئینه ی  صبح

کز عمر شبی گذشت و ما بیخبریم

قوانین زندگی

 

 

اونایی که قشنگ میخندن دل صافتری دارن و قابل اعتمادترن