آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

سال نو مبارک

من خیلی یادم نمیاد که از زمان بچه گیم آیا از عید خوشم میومد یا نه! و وقتی آدمی مثل من که حافظه تصویری داره چیزی از عید یادش نیاد یعنی خاطره درست و درمونی از لحظات تحویل سال و عید نداشته! کلا خانواده من زیاد به ایام اهمیت نمیدن! ما نه تولد درست و حسابی واسه خودمون میگیریم ؛ نه سفره ۷ سین درست و حسابی ردیف میکنیم؛ نه بابامون از لای قرآن بهمون عیدی میده و نه خیلی دیگه از این مراسم که تو تلویزیون نشون میدن رو برگزار میکنیم.

اما تا دلت بخواد خاطره دارم از دید و بازدیدها و مهمونی ها و مسافرتهای عید! برای من فقط مهمونی رفتن و مهمون اومدن و مسافرت رفتن مهمه! اینکه عید باشه یا عزا زیاد برام فرقی نمیکنه.

ولی کلا خوشحالم از شادی دور و بریهام و هوای زیبای بهاری و کار کردنهای شب عید و نظافت و نو نوار شدن. خوبه که هر ۳ ماه یه بار همچین رسم و رسومای زور زورکی باشه تا بهانه ای بشه برای دیدن کسانی که دوسشون داریم. الان سالهای ساله که من خودم رو برای دیدن کسانی که هیچ احساسی در موردشون ندارم به عذاب نمیندازم.

 و و و..... کلی حرف میشه زد در این مورد. سالی که گذشت برای من پر از خاطره های شیرین و تلخ بود و سالی بود که من خیلی خیلی تجربه به دست آوردم؛شاید بیشتر از سن وسالم! سال خوبی بود و حداقل این خوبی رو داشت که یه ثبات برام به همراه داشت و بعد از سال گند و مزخرف ۸۵ چیزایی که به دست آوردم برام با ارزش بود. مخصوصا چند تا دوست خوب و با کیفیت که از همه چیز برام با ارزشتر هستن.

ایمان دارم به موفقیتهای آینده و بدون هیچ ترس و دلهره و نگرانی و با اطمینان تمام حرف از یه سال پربار تر و شیرین تر میزنم.  امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشین.

خیلی دور خیلی نزدیک

من و دو تا از دوستان طی یه عملیات انتحاری طی پریشب و دیشب تا صبح امروز از تقریبا شمالی ترین نقطه این خطه قهرمان پرور ( تبریز) تا تقریبا جنوبی ترین نقطه ش رو ( جزیره قشم) طی 34 ساعت مسافرت جانفرسا با انواع و اقسام وسایط نقلیه زیر پا گذاشتیم. از ماشین سواری بگیر تا هواپیمای ایرباس تازه خریداری شده و قایق موتوری و لنج عهد بوق!

خیلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصا مسافرت شبانه توی آبهای نیلگون همیشه سرگردان بین فارس و عرب با لنج عهد بوقی!

آرامش شب نوی دریا به قدری لذت بخش و روحنواز بود که آدم حیفش میاد اصلا حرفی در موردش بزنه! ستاره ها حسابی نزدیک شده بودن به زمین و هلال ماه که در اثر نور زرد چراغهای سدیمی بندر‏ رنگ خورشید به خودش گرفته بود آماده شیرجه زدن تو آب بود؛ بس که خودشو پایین کشیده بود و .......

و مردم همیشه در صحنه و امت حزب الله از تاریکی شب دریا روی عرشه لنج نهایت استفاده رو در بغل کردن همدیگه می بردن. این وسط ناخدای از خدا بی خبر جهت تنویر افکار عمومی و به خطر نیفتادن اسلام هر چند دقیقه یه بار پروژکتور عرشه رو روشن میکرد و یه دید کامل همه جا رو میزد تا کنترل نامحسوسی روی مسافران بی دینی که آماده میشن تا یه بار دیگه روز جمعه با حضور سبزشون مشت محکم بزنن و ایادی استکبار رو دق مرگ بکنن داشته باشه!!

رنگ عوض میکنیم

کشتیم خودمون رو با تغییرات هر روزه قالب و آخر سر هم قالب درست درمونی پیدا نکردیم توی این قالبهای بلاگ اسکای

خب من از اونجایی که آدم مردم دوست و متواضعی هستم و اصلا هم خودم رو با وجود این همه سجایا و این همه مهشوریت!!! نمیگیرم این افتخار رو به همه ( نه همه شون فقط اون کار درستاشون) آره ! این افتخار رو به کار درستهای امر قالب سازی و طراحان صفحات وب میدم که یه قالب خوب برای وبلاگ پر بیننده و پر محتوای من طراحی کنن! ( انصافا اعتماد به نفس و خود با حال بینیم حسابی داره تو ذوق میزنه و تبدیل به پر رویی محض شده! البته در این مورد به هیچکس این حق رو نمیدم که نظرم رو تایید کنه!پس خودتونو لوس نکنین ای کسانی که وبلاگ من رو نمیخونین!!!)

وقتی آدم هیچ حرف درست و حسابی برای گفتن نداشته باشه مجبوره اینجوری جفنگ بگه تا مثلا بگه وب آپ کرده

احترام بی قید وشرط

امروز توی یه فیلم انگلیسی جمله ای شنیدم به این مضمون که احترام بی قید و شرط باعث میشه که زندگی راحتتر بشه... من کاری به این که این جمله درسته یا غلط ندارم؛ یعنی نمیخوام ارزشگذاری کنم و بگم که آیا موافقم یا مخالف و یا اینکه اصلا این طرز فکر درسته یا غلط! اما چیزی که میخوام بگم اینه که این یه واقعیته! اگر قبول ندارید میتونید به روابط والدین و بچه ها و یا زن و شوهر ها نگاه کنید.

وقتی که احترام بی قیدو شرطه دیگه هیچ جایی برای بحث و اختلاف و غیره و ذالک باقی نمیمونه و فکر میکنم تنها چیزی که این احترام محکم رو میشکنه یه کودتا یا یه شورشه! چیزی که توی خیلی از فیلمای ایرانی و خارجی راجع بهش صحبت شده و حکایت فرزند نا خلف و ......

به هر حال آخر کار نمیتونم نظر خودم رو نگم! احترام بی قید و شرط از نظر من یه جورایی همون توی رمه بودن و گوسپند وار زندگی کردنه