روزایی هستن که خیلی دلم میخاد بنویسم! روزایی هستن که یه فکر جدید به سرم میزنه و دلم میخاد ساخته و پرداخته ش کنم و بنویسم! ولی بعدش یادم میره! یا اینکه حوصله بسط دادنش یهو که اومده یهو هم میره! این روزا تو یه حالت عجیبم! عین کسی که یه مشت خورده و منگ اونه! حسی که حتی نمیتونم خیلی توضیحش بدم!
لحظاتی هستن که احساس خستگی میکنم و دلم میخاد کارو ول کنم و یه مدت بیکار با اولدوز بگردم و برم مسافرت! بعدش یهو یادم میفته بیکاری فقط یه هفته برام لذت بخش خواهد بود و بعدش عذاب خواهم کشید.
تنها ستاره ای که تو زندگیم میدرخشه تویی اولدوز نازنینم! تو نباشی دیگه حسی برای زندگی ندارم!
بیشتر بخند
گرمتر بتاب
عزیزم نازنینم...
امیدوارم زندگیت همیشه درخشان باشه...
من با اون بگردیم و مسافرت اینا......... خیلی لایک دارم ... فدای نازنین خودم
تو هم تک ستاره حیات منی ... تک ستاره ... گرمتر بتاب