آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

امید و آرزو



زمانی که خاطره هایتان از امیدهایتان قویتر شدند،


روزگار افولتان در راه است.

زنده به گور

با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟ منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند (خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه...من و تو هم عملا تو این توهم که وقتمون حروم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت!
اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را
وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه
وقتی با یه آدم خاله زنک دم به دم میشی
وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،
وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش!...
دیگه انتظار نداشته باش که از حروم شدن وقتت غصه بخوری
از درجا زدنت هم خجالت نمیکشی
از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه
نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات، بهت بر نمیخوره
یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و مولوی و ....دردت نمیاره
داری بی غیرت میشی عزیزم
به مردنت ادامه بده
 
یا مثل یه بزرگمرد از این وضعیت بیا بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی  یه مرده متحرک...

دکتر علیرضا شیری

بازهم خوشبختی و بدبختی


خوشبختی ما در سه جمله است تجربه از دیروز ، استفاده از امروز ، امید به فردا


ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا 

فاصله خوشبختی تا بدبختی

آرزوی ایرانی ها در چند دهه ی گذشته


دهه 50: اگه انقلاب بشه خوشبخت میشیم


دهه 60 : اگه جنگ تموم
بشه خوشبخت میشیم


دهه 70 : اگه خرابی های جنگ رو بازسازی کنیم خوشبخت میشیم


دهه 80 : اگه معجزه بشه خوشبخت میشیم


دهه 90 : خدا کنه از این بدبخت تر نشیم

نابرده رنج؟!!!

بسی رنج بردیم در این سال سی



                                  که رنج برده باشیم فقط!! مرسی

شما دو انتخاب دارید

جری مدیر یک رستوران است. او همیشه در حالت روحی خوبی به سر می برد. هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ می کند، معمولا پاسخ می دهد: ”اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم.“
هنگامی که او محل کارش را تغییر می دهد بسیاری از پیشخدمتهای رستوران نیز کارشان را ترک می کنند تا بتوانند با او از رستورانی به رستوران دیگر همکاری داشته باشند. چرا؟برای اینکه جری ذاتا یک فرد روحیه دهنده است.
اگر کارمندی روز بدی داشته باشد، جری همیشه هست تا به او بگوید که چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند. 
مشاهده این سبک رفتار واقعا کنجکاوی مرا تحریک کرد، بنابراین یک روز به سراغ او رفتم و پرسیدم:
من نمیفهمم! هیچکس نمی تواند همیشه آدم مثبتی باشد. تو چطور اینکار را می کنی؟
جری پاسخ داد، ”هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم به خودم می گویم، امروز دو انتخاب دارم. می توانم در حالت روحی خوبی باشم و یا می توانم حالت روحی بد را برگزینم. من همیشه حالت روحی خوب را انتخاب می کنم 
هر وقت که اتفاق بدی رخ می دهد، می توانم انتخاب کنم که نقش قربانی را بازی کنم یا انتخاب کنم که از آن رویداد درسی بگیرم. 
هر وقت که شخصی برای شکایت نزد من می آید، می توانم انتخاب کنم که شکایت او را بپذیرم و یا انتخاب کنم که روی مثبت زندگی را مورد توجه قرار دهم. من همیشه روی مثبت زندگی را انتخاب می کنم.
من اعتراض کردم ”اما این کار همیشه به این سادگی نیست“
جری گفت ” همینطور است“. کل زندگی انتخاب کردن است. وقتی شما همه موضوعات اضافی و دست وپاگیر را کنار می¬گذارید، هر موقعیتی، موقعیت انتخاب و تصمیم¬گیری است. شما می¬توانید انتخاب کنید که چگونه به موقعیتها واکنش نشان دهید. شما انتخاب می کنید که افراد چطور حالت روحی شما را تحت تاثیر قرار دهند. شما انتخاب می کنید که در حالت روحی خوب یا بدی باشید.این انتخاب شماست که چطور زندگی کنید“ 
چند سال بعد من آگاه شدم که جری تصادفاً کاری انجام داده است که هرگز در صنعت رستوران داری نباید انجام داد. او درب پشتی رستورانش را باز گذاشته بود. صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد. 
آنها چه می خواستند؟
#123*+!@$%&*~
درحالیکه او داشت گاوصندوق را باز می¬کرد به علت عصبی شدن دستش لرزید و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت کرده و به او شلیک کردند. خوشبختانه، جری را سریعاً پیدا کردند و به بیمارستان رساندند. پس از 18 ساعت جراحی و هفته ها مراقبتهای ویژه جری از بیمارستان ترخیص شد در حالیکه بخشهایی از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت.
من جری را شش ماه پس از آن واقعه دیدم. هنگامی که از او پرسیدم که چطور است، پاسخ داد:
” اگر من اندکی بهتر بودم دوقلو می شدم. میخواهی جای گلوله را ببینی؟“ 
من از دیدن زخمهای او امتناع کردم، اما از او پرسیدم هنگامی که سرقت اتفاق افتاد در فکرت چه می گذشت. 
جری پاسخ داد، ”اولین چیزی که از فکرم گذشت این بود که باید درب پشت را می بستم“
بعد، هنگامی که آنها به من شلیک کردند همانطور که روی زمین افتاده بودم، به خاطر آوردم که دو انتخاب دارم: می¬توانستم انتخاب کنم که زنده بمانم یا بمیرم. من انتخاب کردم که زنده بمانم.“
پرسیدم : ”نترسیده بودی“ 
جری ادامه داد: ” کادر پزشکی عالی بودند. آنها مرتبا به من می گفتند که خوب خواهم شد. 
اما وقتی که مرا به سوی اتاق اورژانس می بردند و من در چهره دکترها و پرستارها وضعیت را می دیدم. واقعا ترسیده بودم. من از چشمان آنها می خواندم ” این مرد مردنی است.“ 
می¬دانستم که باید کاری کنم“
پرسیدم ”چکار کردی؟“ 
جری گفت ”خوب، آنجا یک پرستار تنومند بود که با صدای بلند از من می پرسید آیا به چیزی حساسیت دارم یا نه“ 
من پاسخ دادم ”بله!“ 
دکترها و پرستاران ناگهان دست از کار کشیدند و منتظر پاسخ من شدند. 
یک نفس عمیق کشیدم و پاسخ دادم ” گلوله“
درحالیکه آنها می خندیدند گفتم: من انتخاب کردم که زنده بمانم. لطفا مرا مثل یک آدم زنده عمل کنید نه مثل مرده ها. 
به لطف مهارت دکترها و البته به خاطر طرز فکر حیرت انگیزش، جری زنده ماند 
من از او آموختم که هر روز شما این انتخاب را دارید که از زندگی خود لذت ببرید و یا از آن متنفر باشید. طرز فکر تنها چیزی است که واقعا مال شماست – و هیچکس نمی تواند آنرا کنترل کرده و یا از شما بگیرد. 
بنابراین، اگر بتوانید از آن محافظت کنید، سایر امور زندگی ساده تر می شوند. 
.
.
پ.ن: اصولا این قبیل مسائل رو همه میدونن و همه جا میخونن. ولی چیزی که مهمه توانایی درونی کردن این قبیل رفتارهاست که باعث میشه یکی بتونه اینکارو بکنه و ده ها هزار نفر نتونن.

ر و لو شن

...

انقلاب همانند یک طوفان است

قدرتمند و تماشایی و با عظمت

ولی معلوم نیست در پس طوفان رنگین کمانی زیبا باشد یا سیلی خانمان برانداز

...

و بار دیگر ونه گوت

.

... پس شیطان یک سیب را با چیزهایی که دست کم باعث برطرف کردن بی حوصلگی میشد پرکرد. چیزهایی از قبیل قواعدی برای بازیهای ورق و تاس، روش معاشقه و دستورالعملهایی برای درست کردن آبجو،شراب و ویسکی و تصاویری از گیاهان مختلفی که میشد از آنها به عنوان ماده مخدر استفاده کرد و همچنین قواعدی برای آهنگسازی،رقص و آواز به صورتی دیوانه وار و هیجان انگیز، و آخر از همه اینکه چگونه وقتی انگشت شستشان زخم میشود بی وقفه کفرگویی کنند.

شیطان سیب را داد به یک مار تا به حوا بدهد.حوا یک گاز زد و آنرا به آدم داد.آدم یک گاز زد و بعد معاشقه کردند.

تمام هدف شیطان کمک به انسان بود و در موارد بسیاری نیز این کار را کرد و سابقه شیطان در تبلیغ برای داروهای تقلبی که هرازگاهی تاثیرات جانبی آزاردهنده ای نیز دارند، از بیشتر موسسات معروف داروسازی امروز بهتر است.

پ.ن:دیدین اینکه علمای اعلام اینقدر ما رو از شیطان برحذر می دارند الکی نیست و ما هرچی میکشیم از این موجود رجیم هست؟ اینو یه زندیق کافر آمریکایی نامسلمون بی دین ..... هم میدونه!

انصافا اون تیکه ای که bold کردم آخر خلاقیته!!

 

دست بالای دست

.

اگر به شهر بزرگی بروید - و البته دانشگاه هم شهر بزرگی است- در آنجا یقینا با وولفگانگ آمادئوس موتزارت روبرو میشوید. پس در خانه بمانید! در خانه بمانید!

به عبارت دیگر هر اندازه فرد جوانی فکر کند که در زمینه ی خاصی استعداد بینظیری دارد، دیر یا زود در همان رشته با فردی آشنا میشود که پس از این آشنایی، به قول معروف احساس میکند سوسک سوسک شده است!

.

پ.ن: حمل بر خودستائی نشه ها. من خودم از حجم سواد خودم اطلاع دارم ولی همیشه آرزو میکنم این اتفاق برام زیاد بیفته تا کمی بیشتر یاد بگیرم. ولی معمولا نمیشه و تا حالا کم پیش اومده، مخصوصا در حیطه کاری!! و دلیل اصلیش هم اینه که احتمالا اون جاهایی که کار کردم خیلی هم سطح خودم نبوده!

.

تغییر

.

.

"تغییر" تنها پدیده ثابت جهان است.

.

.