آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

تابستونه

مخ پریودمان هیچ یاریمان نمیکند تا چیزی بنویسیم. اینروزها شدید میل نوشتن دارم اما اصلن نمیدونم چی بنویسم و اصلن نمیتونم چیزی بنویسم. تابستون امسال از اون تابستونای عجیب غریب بوده برام با کلی خاطرات قشنگ.  

دو ماه کاملا متضاد رو پشت سر گذاشتم. تیرماه پر استرس با فشار کاری فراوان و مرداد ماه آرام و بی تنش با بیکاری مطلق. 

تا شهریور چه شود. 

 

پی نوشت: سریعا نیازمند یک دوره فشرده آموزش منت کشی با اعمال شاقه هستم و از جمیع دوستان عزیز تقاضای کمک عاجل دارم.

قرمز قرمز

 

دیروز یه روز خیلی خاص بود. یه روز قرمز. یه روز از نوعی دیگر. یه روز از نوع نمیدونم چی چی. یه روز قشنگ ..... 

فقط همین 

 

 

مرکب قرمز

روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند. او که می داند سانسورچی ها همه نامه ها را می خوانند، به دوستان اش می گوید «بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است.» یک ماه بعد دوستان اش اولین نامه را دریافت می کنند که در آن با مرکب آبی نوشته شده است:«اینجا همه چیز عالی است؛ مغازه ها پر، غذا فراوان، آپارتمان ها بزرگ و گرم و نرم، سینماها فیلم های غربی نمایش می دهند و تا بخواهی دختران زیبای مشتاق دوستی- تنها چیزی که نمی توان پیدا کرد مرکب قرمز است.»
به برهوت حقیقت خوش آمدید/ اسلاوی ژیژک/ترجمه فتاح محمدی  

*

ترس یا مرگ؟؟؟؟؟؟؟؟

"ترس برادر مرگ است ....."

               کدوم وحشتناکتره: ترس یا مرگ؟؟!!!!!! 

.

گیجانه

*

1- نشئگی عجیبی داره دونستن اینکه بی اونکه باهاش قراری داشته باشی یه ساعت تمام با عصبانیت کامل و وقتی داشته دندوناشو بهم می سابیده منتظرت بوده و یه ساعت تمام نگاهش به دری بوده که قرار بوده تو ازش بیای بیرون...

سرخوشی و در عین حال گیجی قشنگی داره وقتی یهو میبینیش، عین تصویر اون عکسی که یه روز که خیلی دوستش داشتی ازش گرفتی... که وایسه و با اخم و تخم بهت بگه بیا بریم خونه...

.

2- یکی از وقتایی که فرصت گیج زدن واسه خودت پیدا میکنی همین وقتایی که احساس میکنی یهو چقدر نابلدی به همه چی... مثلا فکر کن یکی موقع بیرون رفتن از اتاق، در را با وسواسی بیش از حد معمول، آرام ببنده. حالا اگه بدونی این آدم، یکی بوده که چند بار در را محکم بسته و تو واکنش بدی نشان دادی به این کار، معنای آن آرام بستن وسواسی در را تو خودت میفهمی...

بدی‌ش کجاست؟ این‌جاست که می‌دانی فلانی این کاره نیست، یعنی پیش از این‌ها در را آرام بستن و اصلا رعایتِ این وسواس‌ تو مساله‌اش نبوده، که واکنش تو وادار به این رعایت‌ کرده. بدیش اینه که می‌دونی در شرایط غیرجنگی، فلانی باز هم در را محکم می‌بندد.

در چنین حالتی‌ست که آدم از خودش بدش می‌آید، از تحمل نداشته‌اش که فلانی‌ را "مجبور" به کاری می‌کند. از این که بلد نبوده بدون این‌که کسی را برماند، بترساند، دستپاچه کند، یادش بدهد که حد و مرزهایش، وسواس‌هایش کجاست.

بعد آدم می‌ترسد از خودش، از زندگی‌اش، از این‌که رفتارهای نابلد، که دوست داشتن دیگری را با همین نابلدی، تبدیل کند به رعایت، به احساس...* از طرف اون و احساس ...* از طرف تو...

.

* ... احساسیه که من اسمی براش پیدا نکردم.

و باز هم ساوالان

پنجشنبه و جمعه هفته پیش دوباره فرصتی شد تا از فضای شهر و دود و ترافیک و brt خارج بشم و به دامن طبیعت برم.و چه طبیعتی! یه طبیعت وحشی و زیبا که وقتی یه کم فقط یه کم آسمون روی خوش بهش نشون نده به طرز دلهره آوری مخوف میشه.ساوالان برای من عظمتی داره که این بزرگی و شکوه رو هیچ جای دیگه ای توی عمرم تجربه نکردم. درسته که امروز در سایه مناسبتر کردن جاده و افزایش امکانات حتی با پژو 206هم تا پناهگاه میرن و در سایه قرصهای ضد تهوع و قرصهای انرژی زا همه میتونن تا بالای قله برن و جلال و شکوه قله و دریاچه رو ببینن؛ ولی به نظر من هنوزم که هنوزه قلب آدم به تپش میفته وقتی داره احساس میکنه که به قله نزدیک شده و بی اختیار در آخرین شیب منتهی به قله به عظمت و سترگی این کوه اعتراف میکنه!

این شیب جزو اون محلهای پشیمونی هس که در میانه راه اظهار پشیمونی میکنی از رها کردن خونه گرم و غذای چرب خونه و لعنت میفرستی به خودت که چی اینجا گم کردی که از ساعت 2 نصفه شب عزم قله کردی و مگه اون بالا چی دارن خیرات میکنن!ولی فقط کافیه یک ساعت از در رفتن خستگی تنت گذشته باشه که دوباره دلت هوای نسیم شلاق گونه قله و باد در حال چرخ زدن در محوطه دریاچه رو بکنه. همین الان اگر کسی پایه باشه حاضرم این پنجشنبه و جمعه رو هم اونجا باشم.

البته به همه توصیه میکنم وسط هفته برین.چون آخر هفته ها خیلی شلوغ میشه!جایی رو که تا چندسال پیش فقط لندرور میتونست بره و بیاد الان با اتوبوس و مینی بوس و سمند Lx میرن و میان. طبیعت داره بکارت خودش رو از دست میده! 

 

                                                   

         

چه دنیای طنازی...

قابل توجه است که انسان در شادی و خرسندی به چه زیباییهایی میرسد؛ چگونه دل آدمی مالامال از عشق می شود! احساس میکنی میخواهی تمام عشقت را به قلب دیگری سرازیر کنی! میخواهی هر آنچه که در اطراف توست انعکاس شادی و خنده باشد؛ و شادی – چه مسریست. چه دنیای طنازی؛ الهام گرفته از شادی ...  

 ... ناستنکای من بقدری وحشتزده و مبهوت شد که یقین دارم میخواست نهایتا میزان عشق مرا نسبت به خویش در یابد و دلش بحال دل بیچاره من میسوخت. به این ترتیب وقتی در خود ناشادیم نسبت به ناشادی دیگران حساستر هستیم. احساس در ما تخریب نمیشود؛ بلکه تا حدی تمرکز مییابد... 

 .

"شب سپید، داستایوسکی"

سیذارتای هرمان هسه

کتاب سیذارتای هرمان هسه رو از یه دستفروش جلوی باغ گلستان گرفتم و در طول ۴ پرواز توی فرودگاه و هواپیما خوندم. این یه پروسه یه ماهه بود و مربوط به مرخصی آخر اردیبهشت ماهم. خیلی از خوندنش لذت بردم به خصوص از نیمه دوم کتاب!  

قسمتی از بخشهای پایانی کتاب رو که خیلی ازش لذت بردم اینجا مینویسم: 

 

بخش آخر- گوویندا 

سیذارتا به گوویندا: 

دانش را میتوان به دیگری رساند اما خرد را نمیتوان. میتوان آنرا یافت٬میتوان در آن زسیت٬ میتوان با آن و از آن نیرومند شد٬میتوان با آن کارهای شگفت کرد؛اما نمیتوان آنرا به دیگری رساند یا آموخت. هنوز جوان بودم که این گمان در من راه یافت و همین بود که مرا از معلمان راند. گوویندا یک اندیشه داشته ام که باز آنرا ریشخند یا دیوانگی خواهی انگاشت و آن این است که در هر حقیقتی برابر آن و دگر روی آن نیز حقیقت است.چنانکه حقیقت را اگر یک پهلو باشد میتوان بر زبان آورد و در جامه واژه ها پوشاند. هر چیز که با اندیشه درآیدو با واژه ها به زبان آید یکپهلوست و ناگزیر نیمی از حقیقت است. پری و پختگی و کاملی و یگانگی در آن کمبود دارد. در آن هنگام که بودای رخشان درس جهان میداد٬ناگزیر آنرا به سامسارا و نیروانا یا پندار و رنج و حقیقت یا رنج و رستگاری بخش کرد. کاری جز این نمیتوان کرد: آنانکه میخواهند درس بدهند روشی جز از این نمیتوانند داشت. اما خود جهان که در ما و گرد ماست٬هرگز یکپهلو نیست. هرگز یک تن آدمی یک کار سامسارای سامسارا یا نیروانای نیروانا نیست. هرگز یک تن آدمی گناهکار گناهکار یا پاک پاک نیست. این که چنین مینمایدتنها از آن راه است که میپنداریم زروان(گذر روزگار) چیز برونی است. اما زروان برونی نیست؛ اینرا بارها دریافته ام. و اگر زروان برونی نباشد پس آن خط که گوئی میان این جهان و جاودانگی کشیده شده است و آن را دوپاره کرده یا میان رنج و رستگاری یا میان هورمزد و اهریمن٬ آن خط نیز پنداری است. 

من گناهکارم و تو گناهکاری. اما روزی گناهکار از نو برهمن خواهد شد و به نیروانا دست خواهد یافت. اما این < روزی > پندار است؛تنها برابر نهادن دو یا چند چیز است. 

 

گوویندا! جهان بی کمال یا در راهی دراز برای یافتن کمال نیست؛نه! جهان در هر دم کامل است!! هر گناه در درون خود آمرزش به همراه دارد. 

 

سقوط میکنیم

طی ده روز دوتا از هواپیماهای مسافربری در ایران عزیزمون سقوط کردن و ۱۸۴ تا از هموطنانمون رو به کشتن دادن! 

صدا و سیمای عزیزمون بعد از سقوط اولین هواپیما در اقدامی چشمگیر اعلام کرد که این چندمین سانحه هوایی در ۲ ماه اخیره و شاهداش هم سقوط هواپیماهای ترکیه و فرانسه و یمن بود. نکته جالب توجه اینه که هیچ آماری از تعداد کل سقوطها ارائه نمیشه تا مقایسه درستی انجام بشه! به هر حال این سقوطها هیچ ربطی به فرسوده شدن هواپیماها و تموم شدن دوره پروازی اونها و البته عدم سرویس کامل هواپیماها به دلیل در تحریم بودن کشور عزیزمون نداره! پیشامده! پیش میاد و پیش بینی هم نمیشه کرد! 

هفته پیش که من داشتم به آغوش گرم خانواده برمیگشتم دوستان وقتی شنیدن که هر دو مسیر رو با هواپیما اومدم و یکی از پروازهام هم توپولوف بوده کلی تحویلم گرفتن و ازم تمجید کردن! جالب اینجاس که پرواز توپولوف تا ۲ روز پیشش اصلا جا نمیداد ولی فردای سانحه قزوین ما بلیط گرفتیم و در فرودگاه بلاد غربت داشتن به لیست انتظار التماس میکردن که بیا یکی بخر دوتا ببر! 

و جالبتر اینکه در پرواز تهران-تبریز با هواپیمای ایرباس فکر کنم ۴۰۰ نفری٬موقع فرود خلبان محترم برای هیجان بیشتر اونقدر چپ و راست کرد فرمونشو که ملت یواش یواش داشتن زرد میشدن و اگر نبود چند روحانی منورالپیشانی که از آقا امام زمان تمسک بجویند و چندین صلوات نثار قدوم مبارک ایشان کنند٬ چه بسا ما هم به لقاءالله رفته بودیم! 

از تمسک که گفتم یادم افتاد آخرین جمله دبیر کنفرانس بین المللی مقاوم سازی لرزه ای که فرمودند: ما از امام زمان میخواهیم که ساختمانهای ما را محکم کند و همچنین دیگری روایت کردند که پیامبر اعظم نیز به مقاوم سازی و محکم کردن اعتقاد راسخ داشته و سفارش میکردند که مسلمانان باید محکم بکنند. 

من نیز ملتمسانه از آقا و نایب برحقشان میخواهم که هواپیماهای ما را محکم بکنند نه مسافرانشان را!