آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

صبر و احساس و شواهد و ...

چند وقت پیش اینجا نوشتم که نمیدونم صابریتم چه نتیجه ای خواهد داشت.

نتیجه ای که گرفتم کاملا افتضاح بود. بعضی وقتا باید به همون غوره اکتفا کنی و صبر برای حلوا نکنی

نتیجه دیگه این بود که هیچ وقت شواهد و قرائن رو ارجح بر تصور ذهنی و احساس نذارم چون دوره زمونه بدجور عوض شده

میگن تصمیمات بزرگ رو با قلب بیگیرید و تصمیمات کوچک رو با عقل. ولی این وسط معلوم نیست یه تصمیم بزرگ چیه و یه تصمیم کوچیک چی!!!

به نظرتون تصمیم گرفتن در مورد 100میلیون پول تصمیم بزرگیه یا کوچیکیه؟

ضمن اینکه بعضی وقتا احساس قلبی با آرزو خط رو خط میشن جوری که معلوم نیس این تصمیم تصمیم قلبیه توئه یا فقط آرزوس!!!

خدا ختم به خیر کنه

Candan Ercetin - Elbette Lyrics

Günes her aksam batıp hergün doğuyorsaÇiçekler solup solup tekrar açıyorsa
En derin yaralar kapanıyorsa
En büyük acılar unutuluyorsa
Neden korkulur hayatta söyleyin bana
(ben neden hep aynı kalayım söyleyinbana)

Elbette bazen çiçek açıp bazen solacağım
Elbette daldan dala konup sonra uçacağım
Elbette bazen hızla dönüp bazen duracağım
Elbette bazen söyleyip bazen susacağım

İnanmadım asla inanamam
Herseyin bir sonu olduğuna

این ترانه یکی از بهترین ترانه های استانبولیه که من در تمام عمرم شنیدم

خواننده ش خانوم جاندان ارجتین هم واقعا صدای قشنکی داره و یه ترانه در پیت تا حالا ازش نشنیدم

این ترانه " البته" اونقدر به دلم نشست که خواستم اینجا بنویسم و معرفیش کنم

معنیش رو بعدا اضافه میکنم الان حسشو ندارم

روتینگگگ

با گذشت حدود سه ماه از کار جدیدم در شهر خودم، احساس میکنم زندگیم یه نموره روتین شده

با وجودیکه کارم بد نیست و با تغییرات هر روزه کار از یکنواختی درمیاد، ولی همینکه هرروز و هر عصر در یک زمان مشخص میرم و میام و آدمایی که هر روز میبینم قابل شناسایی و حضور غیاب هستن، یه حس خاص بد یکنواخت بودن بهم میده. ولی چیزی که مشخصه یکنواختی زندگی همه اونایی هس که من هرروز میبینم که شاید در این بین یکی هم با نگاه به من بگه این آدم هرروز توی این ساعت مشخص از اینجا رد میشه!

به نظرم یکنواختی زندگی و ازدواج و بچه دار شدن و مرگ جزو امور بدیهی و یکنواختی هستن که با گذشت زمان و دیر یا زود همه ناگزیر بهش گردن مینهند و الا آخر

پ.ن:تصمیم گرفتیم جهت رفع تنبلی مبتلا به، از امروز حضور پررنگتری داشته باشیم و سوژه تراشی کنیم.

پ.ن2:تیتر این مطلب یه قضیه داره که بعضیها میدونن! نکته جالب توجه در بین باسوادهای کم انگلیسی دان استفاده فراوان از پسوند ing در انتهای کلمات انگلیسی هست. مخصوصا افزودن حرف g به انتهای کلماتی که با n  تموم میشن

حتی دوستی میگفت به آخر نام خانوادگیش که با ن تموم میشه در چاپ کارت نظام مهندسیش حرف g اضافه شده بود. مثلا فکر کنین آخر علم الدین حرف g  بذارن و بنویسن Elmedding

افاضات در شرایط ....

چند وقتی بود میخواستم راجع به گردش ایام بنویسم و از گردش چرخ که آدم رو از کجاها به کجاها میاره. از اینکه از 7 سال پیش تا الان من هر سالش رو توی شهرها و کارهای مختلف سپری کردم و .... بعدش دلم خواس راجع به شهر و تاریخ و پیشینه ترکها و آذریها بنویسم و اظهار تعجب کنم از این همه جعل تاریخ و دروغ پردازی که تا کجاها رفته اند و چه ها که نکرده اند.

(دیروز یه جایی خوندم پدرهای ما از فارس هم فارس تر بوده اند و به زور شمشیر نمیدونم عثمانی یا مغولها ترک شده اند)

میخواستم یه سری از تحقیقات اینترنتیم رو اینجا بذارم در خصوص زبانها و اقوام و ..... تا ثابت کنم که خیلی ها دارند اشتباه میکنند و غیره

ولی خسته شدم راستش! خسته شدم از بحثهای هر روزه در مورد تاریخ و زبان و جنبش و رنگ سبز و رنگ قرمز و همه این کوفت و زهرمارها

خسته شدم از حجم ویران کننده دروغها و اغراقها و جعلها ( چه این وری چه اون وری)

الانم خسته شدم از نوشتن و سرم داره درد میکنه

چه حالی میکنن این آمریکاییها و استرالیایی ها که نه تمدن هزاران ساله داشتن که افسوسش رو بخورن و نه تاریخ درخشانی که بهش افتخار کنن و نه جعل تاریخی که براش مبارزه کنن.

دارن در حال زندگی میکنن و به ریش همه تمدنهای قدیم و جدید میخندن.

پ.ن:یکی نیست به من بگه با این سردرد و سرماخوردگی مجبوری بیای افاضات کنی؟

time out

اخیرا کشف کردم هر موقع که برای انجام یه کار حاشیه ای ( کاری غیر از کار خودم) مثل رفتن به یه باشگاه ورزشی یا کلاس تافل یا هر دوره دیگه ای مصمم میشم، فورا شرایطی پیش میاد یا زمان کلاسها جوری میشه که نمیتونم برسم.

مثالهاش هم زیاده.مثل اون سالی که توی پادگان برای ارشد میخوندم که دو ماه مونده به امتحان کاسه کوزه مونو جمع کردن و دادنمون یه جای دیگه که نتونستم درس بخونم، یا کلاس تافل که بعد از سگ دو های فراوان کلاس رو تشکیل دادیم ولی وقت من با هیچکس نخوند و نتونستم برم و ....

این اواخر هم که بیکار بودم تا اومدم چندتا تصمیم بگیرم دوتا پیشنهاد کار اومد و دوباره شاغل شدیم. اصولا خیلی خوبه میشد اگه آدم اینقدر پول داشت که دیگه کار نمیکرد.

توی این یک ماه اخیر سه تا کتاب خوندم که مختصر در موردشون نظر میدم

.

- بینایی اثر ژوزه ساراماگو

راستش من از کوری هم خیلی خوشم نیومد. یه جورایی الکی به نظر اومد دلیل کوری و بعد بینا شدن! و اینکه بینایی هم ادامه کوری بوده و باید میخوندمش. البته یکی از دوستان کلی ازش تعریف کرد. در این فضای سیاسی فکر کنم اگه تبلیغ بشه خوب میفروشه. چون اونم به انتخابات و اعتراض مردم مربوطه

جدای از اعصاب خورد کن بودن دیالوگهاش که جزئیات زاید زیادی به نظر من داشت، پایان داستان هم خیلی غیر واقعی و البته اینبار برخلاف پایان خوش کوری بسیار تراژیک بود.

کلا کتابی بود که سه چهارم اولش خسته م کرد و فقط یک چهارم آخرش برام جذاب شده بود که اونم با پایان غیر قابل درکش پشیمونم کرد

.

- بیگانه آلبر کامو با ترجمه لیلی گلستان

شهرت کتاب بیگانه باعث شد تا ترجمه قبلی رو بندازم لای کتابای نخونده و ترجمه خانم گلستان رو بخونم. انصافا ترجمه عالی بود.

و اما خود کتاب!!! من کلا با هرگونه نیهیلیسم مخالفم. فکر میکنم برای منی که " بی خیال بابا" برام یه جورایی فحش محسوب میشه و بی خیال هیچی نمیشم، رفتار قهرمان داستان غیر قابل باور، خودخواهی و حماقته

اصلا خوشم نیومد از این کتاب.

.

مسخ و درباره مسخ- کافکا و ناباکوف

بی نهایت لذت بردم از این کتاب و ترجمه خانم فرزانه طاهری

مسخ رو یکبار خیلی سال پیش با ترجمه مرحوم هدایت خونده بودم و چیزی دستگیرم نشده بود. البته فکر کنم اون موقع عقلم قد نمیداد. ولی خانم طاهری نوشته که چون کتاب رو از متن اصلی (به زبان آلمانی) ترجمه کرده، از ترجمه هدایت که از روی متن فرانسوی ترجمه کرده کاملتره. دلیلش رو هم به مترجم فرانسوی ربط داده نه به مرحوم هدایت

جزئیات کتاب اونقدر قشنگ هستن که من از خوندن سطر به سطر کتاب لذت بردم.

و البته در پایان داستان قسمت درباره مسخ ناباکوف هم بسیار خواندنی هست. جوری که آدم میگه کاش میتونست توی کلاس بررسی کتاب جناب ناباکوف بشینه

از خود ناباکوف چیزی نخوندم. شدیدا دنبال لولیتا بودم که به دلیل قیمت 40 تومنی این کتاب نایاب از خریدش منصرف شدم.

ناباکوف میگه خواننده خوب کسیه که کتاب رو حداقل دوبار بخونه.

از این حیث در مورد مسخ من خواننده خوبی بودم.

نظر کلیم اینه که چقدر حیف که کافکا جوون مرگ شده. چون با این نبوغ سرشار میتونست اثرهای فوق العاده ای خلق کنه.

.

پ.ن: زمان لرزه آخر کتابه. از اونایی که خوندن هر سطرش میتونه برات لذت بخش باشه.بخصوص اگه کمی حواست جمع باشه و بتونی همه کنایه ها رو بفهمی. فعلا 50 صفحه خوندم البته!!

مردی و کاریزما و تعصب و حماقت و .....

به نظر من یکی باید خیلی مرد باشه تا بتونه با وجود اینکه میدونه کشته خواهد شد بر سر مواضع خودش( حالا چه درست و چه غلط) باقی بمونه. چنین شخصی لایق احترامه.

*

همینطور به نظرم یکی باید خیلی کاریزما داشته باشه تا بتونه هفتاد هشتاد نفر رو با خودش بر سر همون موضع درست یا غلطش همراه کنه! اون هفتاد هشتاد نفر هم به همون اندازه لایق احترامن چون اونا هم جونشون رو برای ایمانشون میدن.

*

این دوتا مواضع من در قبال عاشوراست و به این دو دلیل عاشورا برام محترمه.

*

حالا این وسط نمیدونم بحث تعصب خشک و افراطی و حماقت کجاست! اینکه حرفهای یک نفر رو قبول کنی و هرچی که گفت سمعا و طاعتا کنی، به نظرم حماقته! 

شاید بین کسایی که دارن توی این روزا مردم رو لت و پار میکنن، بین اون مزدورا و نون به نرخ روز خورا کسایی هم هستن که متعصبن و باور دارن حرفهایی رو که هر روز به خورد مردم داده میشه!

*

بحث مفصلی میشه از توی این حرفا بیرون کشید. ولی این روزا نه کسی حوصله مقاله نوشتن داره نه مقاله خوندن! پس همینجا ختمش میکنم تا دوستای عزیز هم اولین چیزی که به ذهنشون میرسه رو بگن!

آیفون تصویری

عکسی رو که مشاهده میکنید حدود دوسال پیش از یکی از محله های قدیم تبریز گرفته بودم که امروز دیدمش و گفتم اینجا بذارمش!

همونطور که میدونید درهای قدیم دوتا کوبه داشتن که از اون درازه آقایون و از کوتاهه خانوما واسه در زدن استفاده میکردن! دلیلش هم تفاوت صدای این کوبه ها بوده که به این ترتیب اونی که داخل خونه بوده متوجه میشده که اونی که پشت دره مرده یا زن!

حالا من به این فکر میکردم که ممکنه یکی بخواد واسه اذیت کردن اینا رو اشتباهی بزنه و افراد توی خونه رو به اشتباه بندازه و نتیجه گرفتم که با توجه به حجم سیبیل آقایون اون دوره و ضعیفه بودن خانوما امکان نداشته مردی اصلا دست به اون کوبه زنونه بزنه!شاید ولی حالت دوم امکانش بوده باشه مخصوصا برای مردایی که شلوارشون دوتا بوده به دومی گفتن اگه کاری داشتی بیا در رو مردونه بزن تا خودم بیام بیرون

.

ولی بدبخت آقایون امروزی نمیتونن از این حربه استفاده کنن. چون همونطور که میبینید آیفون تصویری وسط عکس این امکان رو از آقایون سلب کرده!

از شوخی گذشته در کنار هم بودن این دو وسیله توی یک تصویر دلیل من برای عکس گرفتن از این در و عمارت زیبا بوده!

.

مکان: کوچه صدر تبریز

.

نیگالای

یه زمانی آدما از چیزایی که داشتن استفاده میکردن. یه زمانی بود که هیچکس خیلی در قید و بند فرداهاش نبود. امروز رو زندگی میکرد و خوش بود و امید به آینده داشت و میدونست که فردا هم مثل امروز اوضاع خوب و بر رفق مراد خواهد بود. اما نمیدونم از کی ورق برگشت. یواش یواش یه عده پولدارتر شدن وبقیه به این فکر افتاد که چطور میشه ما هم بشیم مثل اونا. دیگه ملاک زندگی خوب خوش بودن و شاد بودن و لذت بردن از حال نبود. ملاک زندگی خوب شد ماشین خوب و لباس مارکدار و خونه آنچنانی و تزئینات اونچنانی! دیگه هیچکس حال نمیکرد با پیکان بره بیرون. دیگه هیچکس حال نمیکرد 4 تا دونه تخم مرغ و گوجه املت کنن و دور هم بخورن. و هزارن دیگه های دیگر.

الان همه مون شدیم عینهو کلاغ! پو رو یادتون میاد توی کارتون رامکال! اون کلاغ سیاه که هر چیز پرزرق و برق رو میبرد و توی لونه ش جمع میکرد؟ در حالیکه هیچکدوم به دردش هم نمیخورد! الانه ما هم شدیم مثل اون کلاغه. 10 میلیون پول فرش میدیم و اونوقت برای اینکه کثیف و خراب نشه روشو با ملافه میپوشونیم.

این سماور اسمش نیگالای هس.نیگالای تا جاییکه من میدونم جزو سماورهای دست ساز اعلای روسیه.همونطور که میدونین سماور هم اختراع روسهاست. ما با این سماور خاطره ها داریم. ایشون هیچ وقت از صندوق عقب ماشین ما پیاده نمیشدن و یار غار و غیره و ذالک ما بودن. فقط زمانی که میخواستیم توی ایوون خونه بساط شام رو ردیف کنیم ایشون رو از توی ماشین پیاده میکردیم. انصافا چاییهاش به عایت لذیذ و دلچسب بود. خود فرآیند روشن کردنش با آتیش هم حکایاتی داشت که کلی دعوا روش میشد. وقتی حوصله داشتی دعوا سر اینکه کی روشنش کنه و وقتی حوصله نداشتی یه مرافعه جانانه که پاشو روشنش کن!

زد و دسته های چوبی این سماور که حدود 22سال پیش وارد خونه ما شده سوخت و برای تعمیر بردیمش به یه سماورساز. سماور ساز محترم هم با دیدن این سماور اعلام کردند که بابا این سماور خیلی گرونه و نمیدونم عتیقه س و از این حرفا.

خلاصه اینکه بعد از تعمیرات و نظافتکاریهای اساسی بر روی سماور مذکور، الان ایشون در آشپزخانه دولت منزل ابوی بر روی یخچال فریز جا خوش کرده اند و به جای دم کشیدن قوری چایی در منطقه یاد شده گلهای مصنوعی با بی سلیقگی تمام تعبیه گردیده اند و ما از لذت چای ذغالی محروم مانده ایم و کلا با گاز پیک نیک حال میکنیم.

فصولی از انتخابات و انتصابات

به دلیل حضور خود بنده در بلاد غربت و به دلیل حضور شناسنامه بنده در یک بلاد غربت دورتر که کلی با هم فاصله دارند نتوانستم در تمرین دموکراسی اخیر شرکت کنم! البته الان میتونم مثل خیلیهایی که رای ندادن سوسه بیام و بگم من رای ندادم و دیدین گفتم و ...... کلی از این حرفها 

بنده اینجا با صدای رسا اعلام میکنم که تب انتخابات و تب موسوی من رو هم فرا گرفته بود و اگر شناسنامه م همراهم بود به موسوی رای میدادم! همه با گذشت ۶ روز از انتخابات اخبار رو تعقیب کردن و از همه اخبار کم و بیش خبر دارن. من چندتا مطلب کوچیک رو این چند روزه دیدم و شنیدم که میخوام راجع به اونا بگم: 

۱) چهارشنبه و بعد از نامه رفسنجانی به رهبری بنده حقیر با این ذهن الکن و غیر سیاسی خودم بوی گند کودتا رو شنیدم و به چندتا از دوستان هم گفتم! اصلا از دلشوره ای که از شمارش آرا همه جا رو گرفته بود میشد فهمید که مردم علیرغم رای به موسوی نمیخوان باور کنن که آقا محمود میخواد بره! ولی جالب اینجاس که با وجود تمام اینها و پیش بینی خودم کاملا از دیدن نتیجه شوکه شدم. چون تا حالا دروغی در این حد بزرگ به مردم گفته نشده بود. این یه حرکت جدید و خیلی انقلابی بود 

۲) آقایی به اسم دیبا که میگن داداش فرح دیباس و کچل هم هس؛ در گفتگویی که با صدای امریکا داشت عنوان کرد که انتخاب آقا محمود اتفاقا باعث یکدست شدن فضای سیاسی کشور میشه و امکان گفتگو با امریکا میسرتر! من تا به حال تفسیری به این مزخرفی و مفسری به این احمقی ندیده بودم که از کل حوادث پیش اومده فقط به فکر رابطه ایران و امریکا باشه! ایشون مردم دوستی رو درحد اعلا درک کردن! 

۳) دوستی در بخش نظرات شما گفت از اینکه رای ندادم به خودم افتخار میکنم! این دوست گرامی به این مطلب اشراف ندارن که اصولا انجام افعالی که ذاتا منفی هستن هیچ هنری محسوب نمیشه و هیچ افتخاری نداره! اصولا انجام دادن عمل مهمه نه انجام ندادنش! ما میریم قهر! شما هم خودتون میدونین! ما به قهر کردنمون افتخار میکنیم!  

۴) اولدوز نازنینم حرف خیلی قشنگی زد! ۱۲ سال پیش گفتیم <خاتمی بنویسیم ناطق بخوانیم> ولی به هر دلیلی اینطور نشد! ۴ سال پیش قهر کردیم و یکی اومد که آب پاکی رو رو دست همه قبلیها ریخت! امسال با همون ذهنیت ۱۲ سال پیش اومدیم و اینطوری شد. اگه نمی اومدیم چی میشد مثلن؟ کی میومد بگه رای منو پس بگیر؟ کی میگفت رای من کو؟ 

دیروز توی تهران راهپیمایی سکوت برگزار شده! بدون شعار و هیچ حرکت خشنی؟ به یاد ندارم تا حالا این کشور همچین چیزی رو به خودش دیده باشه!! هر جا ۱۰ نفر جمع شدن شعار زنده باد مرده باد همه جارو اشغال کرده.ما داریم یک دوران گذر طلایی رو طی میکنیم! امیدوارم بهای این گذار خیلی سنگین نباشه با این متعصبین وحشی که توی خیابونا راه افتادن! 

۵)من اینجا مخالفت خودم رو با ۸۰ درصد برنامه های صدای امریکا اعلام میکنم! بی بی سی رو بیطرف تر و حرفه ای تر میبینم! کارشناس صدای امریکا گفته کودتا رو روسها طراحی کردن و کودتاشون هم مثل هواپیماهای توپولوفشون سقوط کرده! ( این جمله خیلی شعاریو ضد روسی هست! امیدوارم نظر ایشون درست باشه ولی ایشون نمیدونن که اگه این توپولوفهای روسی نبودن ما باید ۲۰۰۰ کیلومتر با اتوبوس طی طریق میکردیم) پس زنده باد توپولوف! مرده باد کودتا 

 ۶) همین االانه ما بدجوری حس خس و خاشاکی بهمون دست داده! هرکی هم بخواد بهمون دست بزنه خراشش میدیم! لطفا یه جوری به این خس و خاشاک جرقه برسونین تا براتون تفهیم بشه که چه آتیشی به پا میشه! 

۷) آقا محمود اعلام کردن که ایشون هم سید هستن و وقتی بهشون رسوندن که چه قافی دادن اعلام نمودن که از طرف مادری سید هستن! عقده سید بودن دارن مثل اینکه! 

۸) خانم فاطمه رجبی نویسنده کتاب آقا محمود معجزه هزاره سوم در بیاناتی اعلام داشتن که این رنگ سبز رنگ لجن میباشد! 

۹) آقا محمود روی کریستین امانپور را کم کردند وقتی گفتند در این کشور آزادی تقریبا مطلق هست! من جای خالی اوریانا فالاچی را شدیدا احساس میکنم که اگر بود میگفت پس این پتویی که ما رو مجبور کردی بپیچیم دور سرمون چیه؟؟ 

۱۰) آقای میرحسین موسوی گفتند تا احقاق حق کامل به راهی که شروع کرده اند ادامه خواهند داد! امیدواریم رگ ترکی ایشان ورگ لری همسرشان نخوابد! 

۱۱) همه میپرسند از تبریز چه خبر؟ همه میگویند اگر تبریز هم شروع کند دیگر نمیشود نهضت را خواباند! خانمها و آقایان ! بدانید و آگاه باشید که تبریز ۳ سال پیش شروع کرد و همینهایی که الان میگویند تبریز چه خبر میگفتند بابا یه سوسک که دیگه این همه جیغ و داد نداره! هنوز هستند کسانی که از آن زمان تا به امروز رنگ خانه را ندیده اند! 

اونوقت یکی پیدا میشه مثل سید ابراهیم نبوی که بگه توی ایران از ترس ترکها نمیشه کاریکاتور کشید و طنز نوشت! و کلی هم تخطئه کرده بود اون حرکت رو! الانم فقط توی زن امروز صدای امریکا برای زنها جوک میگه! انصافا حقشه با این سطحی نگریش!!!

بعدش هم گفتن خارجیها (حدود نیم میلیون) اومدن تبریز شعار دادن و رفتن!!!! کسی اونموقع به خونخواهی تبریز اومد؟ نه!! اما ماشالله تبریزیها دست به خونخواهیشون خوبه!! ۲۰ تیر ۷۸ رو که یادتون نرفته؟ 

ولی علیرغم همه این حرفها ما بازم هستیم!  

امیدواریم دولت کودتا سقوط کند! فقط همین.