دریاچه ارومیه
بعضیها میگن باید وقتی که در اوج هستی خداحافظی ( غروب) کنی.
اما خورشید هم با همه عظمت و بزرگیش، در سردترین و خاموشترین حالتش افول میکنه.
شاید داره تلاش میکنه تا آخرین نفس بجنگه!
از نظر من اونهایی که در اوج خداحافظی میکنن، نگران " از دست دادن" هستن.
نگران اینکه دیگه نتونن در اوج باشن.
نگران اینکه دیگه اون چیزی که بودن و هستن نباشن!
گاهی اوقات دور و برت آدمایی رو میبینی که نمیدونی براشون ارزش قائل بشی یا مسخره شون کنی! نه اینکه مسخره کنی! اینکه برای کارهاش و رفتارش نتونی ارزش گذاری کنی! اینکه ندونی کارش خوبه یا بد! اینکه ندونی تو هم دلت میخواد اینجوری باشی یا نه! آدمای بیش فعال! آدمایی که همه کار میکنن و تقریبا هیچ کاری نمیکنن! کسایی که اونقدر بیکارن که همیشه خوابن و اونقدر سرشون شلوغه که وقت نمیکنن بخوابن و موقعی که خوابشون میاد حتی اگه خونه شون دو خیابون بالاتر باشه خونه نمیرن و همونجا بغل خیابون پارک میکنن و میخوابن!
من نمیدونم با اینجور آدما چطور رفتار کنم و نمیدونم که آیا دلم براشون میسوزه یا بهشون حسودی میکنم!
یاد گرگ بیابان هرمان هسه افتادم که گرگ بیابان با وجود نفرت از زندگی بورژوازی ازش جدا نمیشد و تقریبا بهش غبطه هم میخورد!
پی نوشت:اسم گرگ بیابان که اومد یادم افتاد که این کتاب هم جزو پروژه های نیمه تموممه مثل سه کتاب دیگه ای که نیمه کاره رهاشون کردم! چقدررررر تنبل شدم ای روزا!!!
به شاهی فکر کن که پیادهها دورهاش کردهاند. مات شده مدتها پیش اما کسی بر نمی دارد مهره ها را، پیادهها وزیر شدهاند، اما شاه هنوز مانده است شاه مات...
و بعد سالها همزبان شدهاند پیادهها و شاه.
شاه باشی در جعبهی مهره، قربات بیشتر است تا شاه ِ مات باشی چهره به چهره با پیادهها. عابرهای پیاده لگد مالت میکنند، می گذرند؛ حتی به تو نگاه نمی کنند...
خودت و پیاده ها که وزیر شده اند حالا، فراموش می کنند شاه را و تو می شوی هم پیاله پیاده ها... یک شاه مات...
پ.ن. گاهی دلت می خواد آدمای دور و برت و از نو ارنج کنی...تو یک کم نزدیکتر...تو کمی دورتر ...
...AT LAST
مرسی آقای اسپانیا...
هم به خاطر لهیدن آلمان... هم به خاطر بردتون... هم به خاطر این لباسای خوشرنگتون...
پ.ن.۱: یکی به من بگه این وسط به من چی می رسه؟؟؟
پ.ن.۲: اگه کسی از دوستان نظر مبسوطی در مورد پست قبل داشته باشین بذاریدش همونجا لطفا... خیلی مرسی.
مطلب این پست مخاطب خاصی نداره، به هیچ عنوان هم به قصد و غرض خاصی نوشته نشده، هرکس که بخونه مخاطبشه...و هر کی جواب بده خیلی ماهه . همین!
شهروند امروز --- گفتگوی امید روحانی با عباس کیارستمی
حسن سعدی در این است که معشوقش خاکیست، اینجاییست. انگار معشوق را میبینی که آن کنار ایستاده است. معشوق به روز پیامهای سعدی مرا به یاد این SMSهای امروزی میاندازد. بگذار باز تفألی بزنم تا بتوانی SMS را ببینی: «به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی--وگر قبول کنی کار کار ما باشد». سعدی نزدیک است. من امکان پرواز ندارم و با حافظ -راستش- احساس حقارت به من دست میدهد.
...
برای من سعدی، شاعر زمانهی ماست. بچهمحل ماست. یک ترجیعبند بلند دارد با تکرار اینکه «بنشینم و صبر پیش گیرم--دنبالهی کار خویش گیرم». تمام حس یک انسان را بابت تضادهایی که در تماشای معشوق دارد، در تصمیمگیریهای عاجلانهاش دارد، در بیصبریهایش دارد و در تحمل و صبرش دارد، همه را یکجا بروز میدهد. آنچنان به آدم امروزی، با همهی سکون و مزاج و گرفتاریها و پیچیدگیهای یک آدم معمولی و گاهی بیمارگونه شبیه است که انگار همه را امروز گفته است.
...
«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم». پذیرفتن واقعیتی که سعدی میگوید آنقدر واقعبینانه است که من میفهمم و دوست دارم. جایی دیگر میگوید «غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت». این جبر واقعبینانهی سعدی را بسیار میفهمم و دوست میدارم، خیلی بیش از اختیاری که دیگرانی -از جمله خود حافظ- گاهی آرمانخواهانه و آرمانگرایانه ذکر میکنند. این که به معشوقش میگوید دلم میخواهد تو را در جایی که هیچکس نیست و تو را نمیبیند به بند کشم و هیچکس را نگذارم که تو را ببیند، اما زورم نمیرسد. این آنقدر امروزی و ساده و بیپیرایه و واقعیست که من میفهمم.
تحلیل قشنگیه. با خوندنش مطلبی که به ذهنم رسیده اینه که همه ما کم و بیش احساس هایی رو داشتیم که تو پاراگراف آخر در موردشون صحبت شده، هیچ کس هم نمیتونه بگه نداشته... محاله کسی رو واقعا دوست داشته باشی و بهش بگی "اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست" .اگرم بگی خودت می دونی که دروغ میگی.
ولی یه سوال:وقتی همسرتون، نامزدتون، دوست دختر یا پسرتون با شما مثل یکی از داشته هاش رفتار کنه چه حسی پیدا می کنید؟ آیا این رو نشانه علاقه مفرطش می دونید؟ آیا هیچ علاقه ای می تونه منجر به این بشه که از شما بخواد اونجوری باشید که اون می خواد؟ آیا برعکس تصورتون بر این خواهد بود که طرف جزمی فکر میکنه؟ البته این مورد رو نادیده نمی گیریم که وقتی شما هم اون رو دوست داشته باشید تمام تلاشتون رو برای برآورده کردن حتی کوچکترین خواسته هاش به شرطی که مغایر با اصول اعتقادی شما نباشه انجام می دید.
حالا از اون ور اگه همین آدما هیچ گونه اعتراضی، نظری، انتقادی در مورد شما نداشته باشن و نسبت به هیچ جنبه شما حساسیت نشون ندن، خیلی روشنفکرن؟ یا بهتون اهمیت نمی دن و اونقدر که ادعا می کنن دوستتون ندارن؟
البته اینا دو تا حالت اکستریمه؛ ولی شما میزان دوست داشتنتون رو چطوری بیان می کنید؟ دوست دارید طرف مقابلتون چه طوری میزان علاقه ش رو به شما نشون بده؟
حالا از اون طرف : چقدر به خودتون اجازه می دید ازهمسرتون، نامزدتون، دوست دختر یا پسرتون سوال کنید؟ چقدر اجازه میدید تو گذشته و حالش کنکاش کنید؟ چه احساسی پیدا می کنید اگر طرفتون مثلا دوست یا نامزد سابقش رو ببینه، حتی اگر خواهنده این دیدارها و صحبتها طرف مقابل شما نباشه؟ چقدر تمایل خواهید داشت افرادی رو که قبلا به نحوی درگیر رابطه عاطفی با طرف مقابل شما بودن رو بشناسید یا ببینید؟
اصلا آیا ترجیح میدید چیزی بدونید یا اینکه بی خبر بمونید و صرفا چیزی رو که جلو چشمتون عیانه ببینید و کاری هم نداشته باشید که چی یا کی اتفاق افتاده یا می افته؟ شما که تمام موارد رو نمی بینید. چی باعث می شه این موارد حساستون بکنه یا بالعکس کدوم حرکت طرفتون باعث میشه که این موضوعات اهمیتش رو کلا از دست بده؟
اصلا فکر می کنید باید در این موارد صحبت بشه یا نه؟ آیا احتمال نمیدید زمانی از همین موضوع بر علیهتون استفاده بشه؟
حالا خودتون همون طرف: اگر ذهنتون از قید رابطه ای خلاص نشده باشه آیا به خودتون اجازه می دید کسی رو درگیر رابطه عاطفی (روابطی که جنبه غیر عاطفی دارن ربطی به این سوال نداره: روابطی که با عاشقیت صبح و با فارغیت شب همراهه) با خودتون بکنید؟
و در نهایت اگر کسی که دوستش دارید رو دچار تردید در صداقتتون کرده باشید، کی تمایلی به از بین بردن این تردید نخواهید داشت؟ اگر براتون مهم باشه چه کاری می کنید برای از بین بردن این تردید؟ نیرو، انرژی و عشقی که این وسط هرز میره، چطوری جبران میکنید؟
پ.ن.1. جواب این سوالات رو مبسوط بدید لطفا. مرسی.
پ.ن.2. آقای اسپانیا لطفا تصمیم گرفتیم فن شما باشیم. بی زحمت ببرید حتما...
پ.ن.3. دوست بسیار بسیار عزیزترنم بسی دلتنگمان می کند حتی تصور ندیدنتان برای مدتی... حالا هیچی نشده...کسی کلینیک ترک اعتیاد بدون درد، بدون عوارض فقط برای یک هفته و خورده ای نمی شناسه لطفا؟ اضطراریه ها...
مهربانی لبریز بوی نام تو باد...
بیشتر به من نگاه کن صنما... ببین چه بی پیرایه می ستایمت...ببین به چه اشتیاقی حلاوت نگاهت را سر می کشم خاتون...
آری... تنها ما به یاد داریم تپش های معصومانه آن قلب وحشی را...تنها من و تو...هیچ کس نبود...
تنها من بودم و تو بودی...
بی هیچ واسطه
لبریزم کن نگارینه خداوندم...سرشارم کن... معشوقم باش...
ببین... می لرزم از قداست نامت...
ببین چه عاشقانه، عاشقانه، عاشقانه می پرستمت...
پ.ن.۲. من خیلی با این ورسیون ایرونی روز زن که این سالا شده هفته زن سمپاتی ندارم...ولی آخه مامان یه چیز دیگه ست... سرشار تقدس... عاشق همه مامانای دنیام ...تو این روز و تو هر روز...
فلسفه مقوله اسم گذاری روزا به اسم زن و کارگر و ...، تو همه جای دنیا اینه که حداقل یه روزی باشه سمبولیک تا اجحافایی که در حقشون می شه رو داد بزنن و بخوان احقاق حق کنن... بعد ماها تو این ورسیون ایرونی، همه چی رو لوث می کنیم... یه هفته؟؟؟!! حتی یه روز؟؟؟!! ای بابا...
پ.ن.۳. کسی این دور و برا خبر داره این طرح برابری دیه زن و مرد به کجا رسید؟
پ.ن.۴. این مامانایی که دیروز تلویزیونمون نشون داد بجای اینکه فداکار باشن چقده بدبخت و توسری خور تشریف داشتن... یا غذا می پزن یا گریه می کنن.
پ.ن.۵. این چکمه ایهای آبی پوش انگاری هوس پدیده شدن کردن بدجور. بسی مشعوف شدیم اسپانیا لطف نموده لهشون کرد...حالا میگم اینا با این رویی که دارن می رسن به یک چهارم دیگه. نه؟؟
پ.ن.۶. آخ آخ داشتم پست می کردم یادم افتاد... بعضیا چقده سرخوشن یه دوست خانم متاهل دارم...که می دونم همه جوره شوته. بعد، هشت مارس بلن شدم براش اس ام اس زدم واسه تبریک Women ’s day...بعد چن ساعتی جواب داده مرسی عزیزم؛ ایشاللا سال بعد من واست تبریک بگم
آهان! این ورسیون ایرونی فک کنم واسه همیناس دیگه.
واسه اینایی که صحبت حق و حقوقم که بشه حداکثرش دعوای ظرف شستن می کنن.
اوایل دوره دولت جدید که اسم "مرکز مشارکت زنان" رو کردن "مرکز امور زن و خانواده" چشامون گرد شد... داد زدیم که بابا ما هستیم...حالا انگار که دیگه پوستمون کلفت شده... اگه بخواید می شه ما هم یه گوشه اینورا باشیم؟ نه بعنوان یک انسان. بل به عنوان یک مادر... همسر... دختر...کنج خونه... همون غایت نهاییمون؟
پ.ن.۷. یه میان پست با پی نوشت بیشتر از متن
هفته گذشته در مورد نیات و درونیات خالق آثار مهم صحبت کردم و گفتم که آیا مهمه که ما از درونیات و نیات خالق یک اثر هنری برای لذت بردن از اثرش مطلع باشیم یا نه!
همونطور که حدس هم میزدم جوابها ( هر چند اندک) منفی بود و همه فعل و فاعل رو از هم جدا کردن و گفتن که اصلا شخصیت و رفتار و نیت اون نویسنده یا اکتور و هنرمند اصلا اهمیتی نداره!
من خودم هم بر این باورم! اما راستشو بخواین توی درونم یه چیزایی هس که مانع از گفتن بدون قید و شرط این جمله میشه! من دوس دارم کسی رو که بهش علاقه مندم از هر نظر کامل ببینم! این چیز زیادیه و تا حدود زیادی هم غیر قابل دسترس! البته همه مون کمال رو دوست داریم! ولی من شخصا یه هنرمند کمی پایین تر و پاکتر ( از نظر اونچه که خودم پاکی میدونم) رو ترجیح میدم! ممکنه این حرف منو به انحصار طلبی یا خودخواهی متهم بکنه! ولی خب؛ وقتی که این احساس دوس داشتن مال منه؛ پس باید معیارهای پاکی و ناپاکیش هم مال من باشه دیگه!
از اینها بگذریم! سئوال امروزم کمی سختتره! فرض کنین شما بر اساس آفرینشهای شخصی وارد عرصه ای میشید و توی اون عرصه از جان و دل مایه میگذارید! وقتتون؛ عمرتون؛ سرمایه تون و خیلی چیزهای دیگه رو پاش میریزید! ولی یک روز متوجه میشید که همه اینها یک بازی بوده و شخصی هم که شما با توجه با رای و حرف اون اینهمه جلو رفتید؛ یک متقلب بوده و یا خودش و آرمانش رو فروخته!
آیا اون موقع هم میشه گفت که من به اون فرد کاری ندارم و حالا که این مسیر رو انتخاب کردم تا آخرش خوام رفت؟
توی کتاب آیات شیطانی شرایطی پیش میاد که پیامبر ( محمد خودمون) با توجه به اینکه از دست قریش و آزارهاش به ستوه اومده؛ پیشنهاد ابوسفیان رو قبول میکنه و شروع به خواندن آیه هایی میکنه که مضمونش اینه که خدا واحد هست ولی سه تا دختر داره که این 3 دختر لات و هبل و عزی هستن! تصویری که بعد از خواندن این آیه از سلمان فارسی ( یا ابوذر! کامل یادم نیس) و پسر خوانده محمد ارائم میشه بسیار دیدنیه! یک استیصال کامل! مات و مبهوت و عصبانی از دست خودشون و محمد! چون که به این نتیجه میرسن که تمام زجرهایی که تحمل کردن به باد رفته و همه برای هیچ بوده!
منظور من هم دقیقا شرایطی مشابه اینه! شما با پذیرفتن یک ایده آل وارد مکتبی میشید و جوونیتون رو به پاش حروم میکنید و بعد از مدتی میفهمید که رهبر یا پیشروتون خودش رو فروخته! یا بدتر از اون اصلا از اولش هم اینکاره نبوده!
فکر میکنم مشابه این اتفاق توی سالهای اخیر برای ما هم اتفاق افتاد! قضیه دوم خرداد و مبارزه ها یی که شد و خونهایی که ریخته شد و اگر نگم خیلی اما حداقل بخش کوچکی از همون طرفداران رو سر خورده کرد و احساس حماقت و سر کار بودن ومورد سوء استفاده قرار گرفتن بهشون دست داد!
تو رو خدا منو متهم نکنین اااا ! من نمیخوام اصلا وارد سیاست بشم و بخوام تعیین جبهه بکنم! بحث من دقیقا اون احساس و اون حس تحمیق هستش! اینجاس که من با تمام وجود داد میزنم: انما الاعملا بالنیات