آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

در هواپیما

 

سه سال پیش برای انجام یکی از کارهای برادرم به صورت کاملا داوطلب و در هوای ۵۰ درجه به عسلویه رفتم! چندتا دلیل برای انجام اون عملیات انتحاری داشتم که یکیش دیدن خود عسلویه بود و دیگری علاقه به مسافرت و بیکاری بودن در اون برهه و سومین و مهمترین دلیلش سوارشدن به هواپیما بعد از ۱۲ سال بود!!! 

همون پرواز بهم ساخت و دقیقا از اون تاریخ به بعد به خاطر کارم اونقدر سوار هواپیما شدم که دیگه از هواپیما بدم میاد! اونم فقط و فقط به دلیل علافیهایی که مجبورم توی فرودگاههای مختلف تحمل کنم! فکرشو بکن که به جای ۷۰۰۰ تومن اتوبوس ۳۸۰۰۰ تومن پول بلیط بدی ولی کل زمان ذخیره شده ت ۳ ساعت هم نشه! 

دو پروازه بودن مسیر تو این مملکت یکی از نکبت ترین اتفاقات مسافرتی محسوب میشه! چون مجبوری به خاطر گریز از از دست دادن هواپیمای دوم اصله پروازها رو به خاطر احتمال تاخیرات نکبت زیاد کنی و این یعنی ۴ ساعت علافی توی فرودگاه! دو ساعت روش بذاری با اتوبوس رسیدی به خراب شده خودت!! 

اینا همه ش مقدمه بود! ما ایرانیهای متمدن و با فرهنگ و «هنر نزد ایرانیان است و بس» اینهمه زمانهای پرت داریم که بلد نیستیم چطور ازش استفاده کنیم! 

جمعه توی پروازی که به تهران داشتم حدود ۱۰ توریست آلمانی داخل هواپیما بودن و جالب اینکه تنها افرادی هم که داشتن کتاب میخوند همه این ۱۰ نفر بودن! بدون استثنا همه شون یه کتابی دم دستشون بود! این قضیه رو من بارها و بارها دیده بودم ولی اینبار خیلی خیلی ملموستر بود! 

یه ایرانی هم البته در حال مطالعه بود و از مهماندار مداد خواست تا جدول روزنامه رو حل کنه!!!! 

من به این نتیجه رسیدم که احتمالا این خارجیهای اجنبی بت کفر از بس توی فرودگاههای ممالک بی هنر و عقب مونده شون تاخیرات پروازی داشتن که احتمالا به خاطر سز نرفتن حوصله شون اقدام به فعل قبیح کتابخوانی نمودن و این قضیه براشون تبدیل به یک عادت و فرخنگ نابه جا شده و طفلکیها وقتی به ایران میان و از نظم موجود در امور شوکه میشن!!! باز هم نمیتونن دست از انجام این اعمال بردارن و مثل انسانهای متمدن با گوشیهاشون ور برن و بلوتوث بازی کنن و حالشو ببرن! 

خداوند جمیع کافران را به آغوش اسلام هدایت فرماید!  

 

پرده بگردان و بزن ساز نو

سلام 

عید همه مبارک! نمیشد که توی سال نو بدون ایکه پستی پرتاب کرده باشیم تعطیلات رو پشت سر بذاریم! من امسال لذت تعطیل بودن رو بعد ازسالهای طولانیی که از محصل بودنم میگذره حس کردم و خوردن و خوابیدن توی خونه اونقدر بهم خوش گذشت که دعوت مسافرت شمال رو هم رد کردم و فکر میکنم عید به کسایی خوش نگذره که دایم توی خونه هستن یا دایم در مسافرتن! 

فکر کنم سال پیش هم نوشته بودم ( الان حوصله ندارم برم نگاه کنم) که علاقه و احساس خاصی راجع به تحویل سال و سفره هفت سین و این جنگولک بازیها ( البته این نظر منه) ندارم! 

زیبایی عید برای من دیدن کسایی هس که دوستشون دارم ولی در طول سال خیلی کم میبینمشون و همینطور خوردن و نو نوار شدنش هم برام لذت بخشه! علیرغم اینکه امسال حتی یه چوب کبریت هم برای خودم نخریدم! 

آرزوی این لحظه من شادی تمام کسایی هست که میشناسمشون و دوستشون دارم! در مورد کسایی که میشناسم و دوستشون ندارم نمیتونم آرزویی بکنم چون هر چی بگم دروغ خواهد بود.  

اولدوز خانوممون رفته ددر و منو اینجا تنها گذاشته! حکایتیه ها! سه ماهه که یا من نیستم یا اون!! اینطوری نوشتم تا بار دراماتیکش بیشتر بشه! فردا هم هردومون تهرانیم و پس فردا ایشون تو تبریز و بنده در ولایت غربت! 

سال نوی تو هم مبارک اولدوز خانیم