آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

صبر و احساس و شواهد و ...

چند وقت پیش اینجا نوشتم که نمیدونم صابریتم چه نتیجه ای خواهد داشت.

نتیجه ای که گرفتم کاملا افتضاح بود. بعضی وقتا باید به همون غوره اکتفا کنی و صبر برای حلوا نکنی

نتیجه دیگه این بود که هیچ وقت شواهد و قرائن رو ارجح بر تصور ذهنی و احساس نذارم چون دوره زمونه بدجور عوض شده

میگن تصمیمات بزرگ رو با قلب بیگیرید و تصمیمات کوچک رو با عقل. ولی این وسط معلوم نیست یه تصمیم بزرگ چیه و یه تصمیم کوچیک چی!!!

به نظرتون تصمیم گرفتن در مورد 100میلیون پول تصمیم بزرگیه یا کوچیکیه؟

ضمن اینکه بعضی وقتا احساس قلبی با آرزو خط رو خط میشن جوری که معلوم نیس این تصمیم تصمیم قلبیه توئه یا فقط آرزوس!!!

خدا ختم به خیر کنه

از دیشب بیزارم...

دلم آرامشی رو که توی تهران بدست میارم میخاد. دلم میخواد از سه شبی که اینجام استفاده کنم برم رستوران، برم بازار، برم گردش... از این تکرارهای مسخره خسته شدم...

دلم همون آرامش و تنهایی تهران رو میخواد وقتی قراره اینجا فقط توی حول و ولا باشم... وقتی قراره ساعتی برای خودم نداشته باشم که لذت ببرم بذار اصلا نباشم. نباشم...

دوست ندارم برم مهمونی و داد و بیداد بشنوم... دوست دارم تو آرامش دراز بکشم با تو ... همین... دلم اون کافی شاپ مانند الدوز و میخواد تو اون خیابون که فقط میتونست ساندویچ بده به صاحب مغازه های بغلی... جاییکه بوسیدنای اونا هنوز زیر زبونمه... جاییکه بوسه ها جاهای حساس بدن رو جاری میکنه ... دلم جاییرو نمیخواد که چشمه جاری آدمم خشک بکنه... که ارگانهای بیدارو خواب بکنه...جاییکه بین یک بوسه کوتاه هزارتا دستورات صادر میشه....

دوست ندارم به قیمت از دست دادن آرامشم کسی برام شام و ناهار تدارک ببینه... برای از دست دادن هر لحظه تو دلستر بخورم... دوست دارم از اون نوشیدنی تلخ در آغوش تو بخورم...

از دیشب بیزارم...

از اینهمه دوست داشتنت...

از اینهمه دوست داشتنت میترسم...

از اینهمه بودن تو در تک تک لحظات زندگیم میترسم...

از اینهمه حجم تو میترسم.........

روزی اگر.........................

نه! بگذار مدهوش شوم که در این وادی بی کسی در بهشت آغوشت گرم میشوم.