آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

قهرمان

 

قهرمان؟ نمیدانم این چیست!

قهرمان از نظر من آنکسی است که هر آنچه را که از دستش بر می آید همان را میکند! خیلیها همین را هم نمیتوانند بکنند!

 

 

 

 

بیا باهم معاشقه کنیم بدون آنکه همدیگر را لمس نمائیم!

 

 

نظم پنهان

همه جا رو دید میزنم. بعدش چشامو میبندم.زور میزنم.. دوباره چشمامو باز میکنم و اینور و اونور رو نگاه میکنم! دوباره نگاه میکنم! دوباره زور میزنم....... نه! فایده ای نداره. تعطیله تعطیلم! هیچ سوژه ای به ذهنم نمیرسه برای نوشتن و در اومدن از این فترت کم نویسی! وقتی ذهنت مشغول کار باشه دیگه مجالی برای مطالعه آزاد و تفکرات آزاد نداری!

یه بار دیگه دور و برمو نگاه میکنم و چیزای جالبی توی اتاقم توجهم رو جلب میکنه! به قول نیگار اتاقم سرشار از نظم پنهانه!

چتر دسته عصایی از چوب پرده آویزونه!

تعداد ۵ عدد کیف در رنگها و طعمهای مختلف دور اتاق ولو هستن

جاروبرقی قدیمی با سیم نصفه بیرون و لوله از جا در اومده کف اتاق خودنمایی میکنه!

تل لباسهای انداخته شده رو ( این چیز اسمش چیه؟..... جا لباسی؟!!) نصف پوستر قلعه بابک رو پوشوندن!

طرح کوبیسمی که روی شیشه در اتاق کار کرده بودم رنگ و روش رفته!

کتابا ولو‌، سی دی ها پخش و پلا،چرکنویسا و کاغذهای مختلف تلنبار روی فرش، تار اخوی تکیه داده به میز زهوار در رفته و ست حوله عروس دومادهای آینده که از بلاد غربت خریداری شدن بالای سرم روی کتابخونه و منتظر یه تلنگر برای افتادن روی سر من!

یه چیز خیلی جالبتر از همه اینا: تقویم دیواری سال ۸۶ که با یه سوزن گلدوزی نازک به شکل کاملا حرفه ای و مهندسی به دیوار زده شده و برای افتادنش فقط یه فوووووت ( فقط با ۵ تا واو ..... بیشتر از این نمیخواد به خودم فشار بیارم) کافیه به شکل خیره کننده ای روی دیوار آبی رنگ اتاق دلبری میکنه!

این حال و روز اتاق من و اخویه!

یه روز جالب

امروز یه روز جالب بود. یه روز شیرین با خاطره ای فراموش نشدنی! هر چند کمی آمیخته با طمع دلشوره!

میگن اگه بخوای یه عرب رو شاد کنی شترش رو بدزد و بعدش بهش پس بده! امروز ما نشستیم و کلی خیالات بد کردیم اون هم بر اساس یه تلفن و یه احوالپرسی! بعدش دلشوره گرفتیم‌، بعدش به خودمون امید دادیم! بعدش باز دلشوره گرفتیم، بعدش دوییدیم اون هم با یه دلشوره و یه سنگینی بزرگ توی قفسه سینه مون! اونهم دلشوره ای نه برای خود که برای دیگری! که مبادا کسی رو ناراحت کرده باشیم و گرنه رهرو را از خطر چه باک؟!!

نیم ساعت بعد همه شو دور ریختیم و خنده ای ماند و خاطره ای!

حتی این نیز .... ؟؟!

خداوندا! متبرک باد نام کسی که بانگ تو را می شنود و برای آزادیت هجوم می آورد و میگوید: “ تنها تو هستی و من”

خداوندا! متبرک باد نام هرکس که تو را آزاد میکند و با تو اتحاد می یابد و میگوید:“ من و تو یگانه ایم”

و چندین بار دیگر متبرک باد نام کسانی که بی آنکه شانه هاشان را خم کنند، بو دوش میکشند بار این راز بزرگء متعالی و هولناک را که:

حتی این نیز وجود ندارد!

اما من در حال حاضر ظرفیت به دوش کشیدن این بار بزرگ و هولناک رو ندارم! من به یه قدرت برتر میخوام متمسک بشم و ازش بخوام بهم کمک کنه تا بتونم اونی باشم که دلم میخواد

تا اونی باشم که گامهاش اونقدر استوار هس که با هر قدمش همه جا رو بلرزونه! اونی که صبوره و اجازه میده هر چیزی روند طبیعی و عادی خودش رو تا رسیدن به هدف طی بکنه!

اونی که مطمئن و نترسه! اونی که خیال بد به فکرش راه نمیده و نگران این نیس که:“ از هرچه بترسی به سرت خواهد آمد“

و اونی که به خشمش غلبه میکنه و یا حتی بهتر از اون اصلا خشمگین نمیشه!

خدایا کمکم کن تا اون چیزی باشم که دلم میخواد و برسم به اون هدفی که دوستش دارم!

تیتر بی تیتر

من دیروز فول استرس بودم و امروز حالم خیلی خوبه! یکی از دلایلش اینه که پروژه ای که تو دستمه رو دارم تحویل میدم و تا جمعه پرونده شو جمع میکنم. تا دیروز فکر میکردم تکوم نمیشه اما امروز امیدوار شدم که میشه تمومش کرد.

اما یه اخساس خیلی بزرگتر و قوی تر باعث شد که من امروز حالم خوش باشه و اونم حضور دوستیه که من روز به روز بیشتر دارم به قدر و قیمتش پی میبرم. حرفاش، انتقاداش، محبتش، صمیمیتش و مهمتر از همه نگاهش منو آروم میکنه.

خیلی خوبه که دوستی داشته باشی که بی هیچ غرضی عیبها و ضعفهاتو بهت بگه و ازت بخواد که اونا رو بر طرف کنی. خیلی خوبه دوستی داشته باشی که همیشه باشه و به قول معروف برای چیزایی که دوس داری و دوس داره پایه باشه.

احساس قدرتمند و دلنشینیه دوست داشتن و دوست داشته شدن. امیدوارم قدر این خوبی و ارزش این نعمت بزرگ رو بدونم و بالعکس! امیدوارم تو هم ارزش و قیمت منو بدونی.

دوستت دارم نیگارم!

خبره ها و نجبا و ما مردم فهیم

امشب خیلی ناراحتم. دلم میسوزه برای اون دختر جوون و زیبایی که دو شب پیش داشت با پدرش دوچرخه سواری میکرد و امشب سیاه پوش اونه! دلم کباب میشه وقتی تجسم میکنم دختر و پسری رو که پدرشون جلوی چشمشون اونقدر خون ریخت تا پرپر شد.

خبره ها همیشه و همه جا هستن! هر جا که میشینی از شجاعت مردم میشنوی که دارن با آب و تاب و یه کلاغ چهل کلاغ حکایتهای شکوندن کیر رستم رو برای همدیگه تعریف میکنن و اینکه چه ها کردن و چه ها شد و چی گفتن و چی شنفتن!

اما هیچکس از خودش نمی پرسه که تقصیر کی بود که یه مرد بعد از بازی با بچه هاش وقتی داشت از پله های خونه ش بالا میرفت پاش لیز خورد و سرش به سنگ پله خورد و چهل و پنج دقیقه منتظر ماشین اورژانس موند و تلف شد!!

جدا تقصیر کیه؟ تقصیر اون اوپراتور پشت تلفن اورژانسه؟ تقصیر راننده شل و وله؟ تقصیر امدادگر اورژانسه که وقتی بهش خبر دادن به خاطر یبوست داشت توی توالت زور میزد؟ تقصیر راننده های بی ملاحظه ایه که هیچ نمیدونن آژیر اورژانس یعنی چی ؟!

یا مقصر ما مردم فهیم هستیم که وایسادن توی خیابون و سوار تاکسی شدن رو بلد نیستیم؟ یا مقصر دولته؟ یا شهرداری که خیابونا رو بد ساخته؟ یا راهنمایی و رانندگی؟ یا ایران خودرو و پارس خودرو که فرت فرت ماشین میدن بیرون؟

من فقط اینو میتونم بگم! مقصر ما مردم نجیب و آرامی هستیم که هیچ اعتراض کردن بلد نیستیم! مایی که فریاد « به من چه» مون دنیا رو گرفته! مایی که هیچ وقت از خودمون نپرسیدیم چرا فلان شهر که جمعیتش برابر با جمعیت شهر ماست 60 تا مرکز اورژانس داره و شهر ما فقط 10 تا! مایی که فقط به فکر خودمونیم و ذره ای برای شهرمون؛ هم نوعمون؛ همشهریمون و حتی فامیلمون ارزش قایل نیستیم.

یه نفر دیگه مرد! مهم نیس کی مقصر بود! مهم اینه که اون مرد و دختر 25 ساله شو درست در اوج زمانی که یه دختر به پدرش نیاز داره تنها گذاشت!

کاش میتونستیم یاد بگیریم که اعتراض کنیم! یاد فیلمی افتادم که شون پن و کیت وینسلت توش بازی کرده بودن و به خاطر اعتراض به قانون اعدام در آمریکا و برای اثبات اشتباهات دادگاههای امریکایی خودشون رو فدا کردن!!!