آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

از دیشب بیزارم...

دلم آرامشی رو که توی تهران بدست میارم میخاد. دلم میخواد از سه شبی که اینجام استفاده کنم برم رستوران، برم بازار، برم گردش... از این تکرارهای مسخره خسته شدم...

دلم همون آرامش و تنهایی تهران رو میخواد وقتی قراره اینجا فقط توی حول و ولا باشم... وقتی قراره ساعتی برای خودم نداشته باشم که لذت ببرم بذار اصلا نباشم. نباشم...

دوست ندارم برم مهمونی و داد و بیداد بشنوم... دوست دارم تو آرامش دراز بکشم با تو ... همین... دلم اون کافی شاپ مانند الدوز و میخواد تو اون خیابون که فقط میتونست ساندویچ بده به صاحب مغازه های بغلی... جاییکه بوسیدنای اونا هنوز زیر زبونمه... جاییکه بوسه ها جاهای حساس بدن رو جاری میکنه ... دلم جاییرو نمیخواد که چشمه جاری آدمم خشک بکنه... که ارگانهای بیدارو خواب بکنه...جاییکه بین یک بوسه کوتاه هزارتا دستورات صادر میشه....

دوست ندارم به قیمت از دست دادن آرامشم کسی برام شام و ناهار تدارک ببینه... برای از دست دادن هر لحظه تو دلستر بخورم... دوست دارم از اون نوشیدنی تلخ در آغوش تو بخورم...

از دیشب بیزارم...

از اینهمه دوست داشتنت...

از اینهمه دوست داشتنت میترسم...

از اینهمه بودن تو در تک تک لحظات زندگیم میترسم...

از اینهمه حجم تو میترسم.........

روزی اگر.........................

نه! بگذار مدهوش شوم که در این وادی بی کسی در بهشت آغوشت گرم میشوم.

*

سورپرایز شدم.... در برابر زیبایی خودت و حست سکوت میکنم...

کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟؟


چند سال پیش با رفیقم قرار گذاشته بودیم عاشورا رو باهم باشیم... روزای دیگه نمیشد و برامون امکان نداشت.... صبح عاشورا که بیدار شدم و آماده شدم پدرم (که معلوم نیست از کجا دلش پر بوده) با داد و هوار بمن گفت که تو این روز هم دست از مزخرفاتتون بر نمیدارید، میخواید برید حالا آهنگ باز کنید و برقصید و این دوستای تو فلان وفلان....

اونروز نرفتم و تنها تاثیرش توی زندگیم باز شدن روی من بود به پدرم و پیش دوستم... تمام حریمهام شکست... زنگ زدم و گریه کردم و گفتم که چی شده و ازون لحظه ببعد تمام قداستی که برای پدرم پیش دوستام قائل بودم از بین رفت و من شدم دهن لقی که از پدرش به راحتی انتقاد میکرد.... اونقدر جنگیدم تا حرفامو به کرسی نشوندم.


چندین سال - شاید شش سال- گذشت تا امسال باز شنیدم سفر توی عاشورا تاسوئا صورت خوشی نداره.......... فهمیدم هیچ چیزی عوض نمیشه. افکار فانتیک و پوسیده از فردی به فرد دیگه منتقل میشن و زندگی هیچ تغییری نمیکنه.... با افرادی که زندگی بالاجبار شما رو خویشاوند نسبی میکنه دست و پنجه نرم میکنین و به یه نقطه مشترک میرسید ولی با افرادیکه به اختیار خودتون هستید.....

هیچ چیزی هیچ تغییری نمیکنه... گاهی فکر میکنم کاش اصلا بلد نبودم با لپ تاپ حتی کار کنم یا هیچوقت مسنجر نداشتم یا........... مثلا از یه خوانواده سختگیر عقب افتاده فرهنگی بودم تا الان به نعمتی عظیم میرسیدم... تا الان با دیدن لپ تاپ و سوار ماشین شدن و خندیدن و یه کم آزادی خیلی چیزا تو دنیا برام تغییر میکرد...

کاش از خیلی چیزا محروم بودم تا الان فقط یکذره حس زندگی میکردم... هیچ چیز بهتر نشده حتی بدتر شده...... اونجوری شاید بازم یه چیزایی بمن داده میشد ولی الان هیچ... هنوزم عاشورا همون روزیه که توی اذهان دور و بریهای من هیچکاری صورت خوشی نداره. دور و بریهایی که ادعاهاشون ک.و.ن آسمون رو پاره میکنه



مهشید

مهشید رو دیدم. مهشید جزو گروهی از افراده که همیشه هرچیزی به دست آوردن حقشونه. یادمه با مهشید که آشنا شدم عاشقش شدم دورادور...

امروز دوباره دیدمش... ازینکه هنوز اینجاست... ازینکه داره با میثم ازدواج میکنه ... ازینکه..............

انگار تو ذوقم خورد...

اصلا چه جوریه گاهی آدم فکر میکنه برای یه آدمایی هیچ چی کافی نیست... چجوریه فکر میکنه حقشون از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاست؟؟؟ واقعا گاهی ازینکه ذهنم آدما رو دسته بندی میکنه در عجبم و نمیدونم طبق کدوم تئوری دسته بندی میکنه...

یه آدمایی هستن در زندگانی به من که میرسن خیلی زرنگن :)

زخمی که نمی بینیم

بی نظیرترین متنی که در رابطه با خشونت علیه زنان نوشته شده است .
زخمی که نمی بینیم :

می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزارو گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند. نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمی بیینیم. که نمی دانیم ادامه اش وقتی چشم های ما در مجلس نیستند چیست. ترسی است که ارام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته

خشونت بی کلام، بی تماس بدنی، مردی است که در را که باز می کند زن ناگهان مضطرب می شود، غمگین می شود. نمی داند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است. که باید لاغرتر باشد چاق تر باشد زیباتر باشد خوشحال تر باشد سنگین تر باشد سکسی تر باشد خانه دارتر باشد عاقل تر باشد. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد. مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند. بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند. این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده
خشونت، آزار، تحقیر امتداد همان "مادر ج.ن.ده ها، ج.ن.ده ها، خواهر ج.ن.ده ها، مادرش را فلان ها، عمه اش را بیسار"هایی است(باعرض پوزش) که به شوخی و جدی به هم و به دیگران می گوییم. خشونت، آزار، تحقیر همان "زن صفت، مثل زن گریه می کردی"هایی است که بچه هایمان از خیلی کودکی یاد می گیرند.

خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند که پله ی اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن چون... فلان لباس را نپوش چون...است. چون هایی که اسمشان می شود "عشق". عشق هایی که می شوند ابزار کنترل. که منتهی می شوند به زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است. که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود.

خشونت زنی است که زیر نفس های آغشته به بوی الکل مردش تظاهر به لذت می کند و فکر می کند قاعده ی بازی همین است. خشونت توجیه آزار روحی، کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است. مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها.

می دانید؟ کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست. کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند. قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول ماهها و سالها گرفته می شود گاهی هیچ وقت، هیچ وقت، ترمیم نمی شود

خشونت دست سنگین پدری است که بر صورت دخترک 9 ساله اش بلند می شود اما هرگز فرود نمی آید.
خشونت گردنکشی برادری است که نگاه پسرک معصوم همسایه را کور می کند و خواهر را ناامید می کند از عشق پاک و دیوار به دیوار همسایگی
. خشونت آروغ زدن های شوهر است به جای دستت درد نکند برای دستپخت عالی یک صبح تا ظهر حبس شدن در آَشپزخانه .
خشونت قانون نابرابر حق قیومیت پدربزرگی است که در فقدان پدر ، صاحب بلامنازع نوه ی دختری اش می شود بی اینکه حضور مادر در جایی دیده شده باشد. خشونت حق ارثی است که پس از مرگ پدر به تو داده می شود نیم آن چیزی که برادرت می گیرد و تازه منت بر سرت می گذارند که نان آور خانه ات دیگری است . خشونت خود ما زنانیم که تمامی اینها را می پذیریم بی هیچ اعتراضی و آن کسی را هم که در میانمان به اعتراض بلند می شود با القاب زن فلان و بهمان به سخره می گیریم . خشونت خود خودمانیم و از ماست که بر ماست .

خوشبختی

واقعاخوشبختی فاصله بسیار کوتاه بین دو بدبختیست....

 هر کی بهش نرسیده حتما میرسه

به تماشای من بیا

شکوهی در جانم تنوره می‌کشد
گویی از پاک‌ترین هوای کوهستانی
لبالب
قدحی درکشیده‌ام.

در فرصتِ میانِ ستاره‌ها
شلنگ‌انداز
رقصی می‌کنم.

دیوانه
به تماشای من بیا!


*********************************
نزدیک تو می آیم،
به تو می رسم،
تنها میشوم.
کنار تو تنهاتر شده ام.
از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است.
از من تا من، تو گسترده ای.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
از تو به راه افتادم، به جلوه رنج رسیدم.
و با این همه ای شفاف!
و با این همه ای شگرف!
مرا راهی از تو به درنیست.

اعتماد بنفس بعضیا در حد بمب خوشه یه... وقتی برمیگردن از خودشون تعریف میکنن دهن طرفشونو سرویس میکنن. جالبترش اینجاست یواش یواش همه عادت به باور میکنن... بعد یروزی اگه دیدی شرایطش بهتر از شرایط تو شد فقط به خودت باید بگی خاک بر سرت که اینقدر ارزش خودتو پایین دونستی که الان همپیاله شی و تازه باهاش نرد بازی کنی......