آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

politic mast..rbation

امشب اخبار BBC گفت که مسئولان گردشگری ایران و اسرائیل در حاشیه یه اجلاس توی نمیدونم کجا یه چند دقیقه کنار هم وایسادن و تازه از اون بدتر با همدیگه دست دادن. این خبر به قدری هیجان انگیز و تحریک آمیز بود که بنده به محض شنیدن ماوقع و دیدن تصویر عنان از کف داده و مستربیش.ن سیاسی نمودم.

time out

اخیرا کشف کردم هر موقع که برای انجام یه کار حاشیه ای ( کاری غیر از کار خودم) مثل رفتن به یه باشگاه ورزشی یا کلاس تافل یا هر دوره دیگه ای مصمم میشم، فورا شرایطی پیش میاد یا زمان کلاسها جوری میشه که نمیتونم برسم.

مثالهاش هم زیاده.مثل اون سالی که توی پادگان برای ارشد میخوندم که دو ماه مونده به امتحان کاسه کوزه مونو جمع کردن و دادنمون یه جای دیگه که نتونستم درس بخونم، یا کلاس تافل که بعد از سگ دو های فراوان کلاس رو تشکیل دادیم ولی وقت من با هیچکس نخوند و نتونستم برم و ....

این اواخر هم که بیکار بودم تا اومدم چندتا تصمیم بگیرم دوتا پیشنهاد کار اومد و دوباره شاغل شدیم. اصولا خیلی خوبه میشد اگه آدم اینقدر پول داشت که دیگه کار نمیکرد.

توی این یک ماه اخیر سه تا کتاب خوندم که مختصر در موردشون نظر میدم

.

- بینایی اثر ژوزه ساراماگو

راستش من از کوری هم خیلی خوشم نیومد. یه جورایی الکی به نظر اومد دلیل کوری و بعد بینا شدن! و اینکه بینایی هم ادامه کوری بوده و باید میخوندمش. البته یکی از دوستان کلی ازش تعریف کرد. در این فضای سیاسی فکر کنم اگه تبلیغ بشه خوب میفروشه. چون اونم به انتخابات و اعتراض مردم مربوطه

جدای از اعصاب خورد کن بودن دیالوگهاش که جزئیات زاید زیادی به نظر من داشت، پایان داستان هم خیلی غیر واقعی و البته اینبار برخلاف پایان خوش کوری بسیار تراژیک بود.

کلا کتابی بود که سه چهارم اولش خسته م کرد و فقط یک چهارم آخرش برام جذاب شده بود که اونم با پایان غیر قابل درکش پشیمونم کرد

.

- بیگانه آلبر کامو با ترجمه لیلی گلستان

شهرت کتاب بیگانه باعث شد تا ترجمه قبلی رو بندازم لای کتابای نخونده و ترجمه خانم گلستان رو بخونم. انصافا ترجمه عالی بود.

و اما خود کتاب!!! من کلا با هرگونه نیهیلیسم مخالفم. فکر میکنم برای منی که " بی خیال بابا" برام یه جورایی فحش محسوب میشه و بی خیال هیچی نمیشم، رفتار قهرمان داستان غیر قابل باور، خودخواهی و حماقته

اصلا خوشم نیومد از این کتاب.

.

مسخ و درباره مسخ- کافکا و ناباکوف

بی نهایت لذت بردم از این کتاب و ترجمه خانم فرزانه طاهری

مسخ رو یکبار خیلی سال پیش با ترجمه مرحوم هدایت خونده بودم و چیزی دستگیرم نشده بود. البته فکر کنم اون موقع عقلم قد نمیداد. ولی خانم طاهری نوشته که چون کتاب رو از متن اصلی (به زبان آلمانی) ترجمه کرده، از ترجمه هدایت که از روی متن فرانسوی ترجمه کرده کاملتره. دلیلش رو هم به مترجم فرانسوی ربط داده نه به مرحوم هدایت

جزئیات کتاب اونقدر قشنگ هستن که من از خوندن سطر به سطر کتاب لذت بردم.

و البته در پایان داستان قسمت درباره مسخ ناباکوف هم بسیار خواندنی هست. جوری که آدم میگه کاش میتونست توی کلاس بررسی کتاب جناب ناباکوف بشینه

از خود ناباکوف چیزی نخوندم. شدیدا دنبال لولیتا بودم که به دلیل قیمت 40 تومنی این کتاب نایاب از خریدش منصرف شدم.

ناباکوف میگه خواننده خوب کسیه که کتاب رو حداقل دوبار بخونه.

از این حیث در مورد مسخ من خواننده خوبی بودم.

نظر کلیم اینه که چقدر حیف که کافکا جوون مرگ شده. چون با این نبوغ سرشار میتونست اثرهای فوق العاده ای خلق کنه.

.

پ.ن: زمان لرزه آخر کتابه. از اونایی که خوندن هر سطرش میتونه برات لذت بخش باشه.بخصوص اگه کمی حواست جمع باشه و بتونی همه کنایه ها رو بفهمی. فعلا 50 صفحه خوندم البته!!

ویرانه ای تاریخی به نام ارک

و این عکس رو هم ببینید
این میراث هشتصد ساله تبریزه که تنها بخشهاییش از زلزله های ویران کننده تبریز در امان مونده
اما فکر نمیکنم از زلزله ای که ستاد اقامه نماز و سردمداران مصلای باشکوه تبریز براش تدارک دیدن در امان بمونه.
مقایسه کنید نحوه نگهداری و حفاظت و استفاده از این بنای عظیم و مهجور رو با میراث فرهنگی شهرهای دیگه!
ببینید دیوارهای محیطی این بنا رو و مقایسه کنید!
ظلم به فرهنگ و هویت تا کی؟ تا کجا؟ اگر میتونستند محوش میکردند تا این بنای باشکوه که همچون خاری در چشم دشمنان فرهنگ آذربایجانه نتونه عظمت و بزرگیش رو با این همه بی مهری به رخ بکشه!
همون کاری که با تالار بزرگش کردند. اسمش رو گذاشتند مرکز فساد و با خاک یکسانش کردند. نمونه  تالار تخریب شده فقط در سن پترزبورگ موجوده. از بزرگترین محاسن این تالار باشکوه این بود که مصالح طبیعی به کار رفته توش بگونه ای بود که کاملا آکوستیک بود و هیچ بازگردان صدایی نداشت. 
مطمئنم ارک رو هم فقط به خاطر اینکه به اسم مسجد ارک هم در تاریخ اومده خرابش نکردند.
خود بنا هم که با مصالح بنایی و بدون اسکلت ساخته شده حدود 36 متر ارتفاع داره که فکر میکنم بلندترین بنای آجری ایران باشه.لازم به توضیحه که بلندترین ساختمان آجری جهان (ساختمان Monadnock) در سال 1891 در شیکاگو ساخته شده که 16 طبقه س و  60 متر ارتفاع داره.جالبه که ساختمان مذکور در طی این مدت 50 سانتیمتر نشست داشته. هدف فقط گفتن این مسئله س که ساختن بنای آجری بدون اسکلت در این ارتفاع کار آسونی نیست و قصدم مقایسه دو ساختمون نیست. یه چیز دیگه رو هم باید بگم که مجوز ساخت بنای آجری در ایران در سال 2010 فقط 8 متره که البته 6 مترش میتونه بالای سطح زمین باشه.
عکس تالار رو میتونین در این وبلاگ ببینید و بی تفاوتی مسئولان رو هم شاهد باشید. مسلما این بی مهری چیزی نیست که از طرف خود مسئولان بوده باشه.پشت این قضیه همون فاشیسم و آریاییسمی خوابیده که تاب عظمت و شکوه پایتخت آذربایجان رو نداره.
من سی ساله تا حالا نتونستم زیر این بنای باشکوه قدم بزنم!چه برسه به توریستها و گردشگرها!
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.عکسها رو چند روز پیش با موبایلم گرفتم. 

لولیان

امروز توی جاده بیرون شهر کلی با لولیان داد زدیم و تخلیه انرژی فرمودیم

.

.

.

زیر حجم سنگین سکوت

 تا حالا شده احساس کنین سکوت داره لهتون میکنه؟ شب موقعی که توی تختخوابتون غلت میزنین سنگینی سکوت شب رو روی کل بدنتون احساس کنین؟
اینقدر سنگین که فکر کنین اگر حرکتی انجام بدین یه اتفاق بدی ممکنه براتون پیش بیاد؟
بچه که بودم بعضی وقتا دچار تب میشدم و اون موقعها این احساس بدجوری منو میترسوند طوری که به شدت میترسیدم و گریه میکردم و میگفتم داره میاد! داره میاد!
و هیچ وقت هم هیچکس نفهمید و خودم هم هیچ وقت یادم نمیموند که چی داره میاد و از چی میترسیدم! فقط جرات حرکت نداشتم در حالیکه سنگینی سکوت جوری خفه ام میکرد که فکر میکردم اگه تکون نخورم خفه میشم!
اصلا یه حسی بود که با هیچ کلامی نمیتونم کامل بیانش کنم.
الان که ساعت نزدیک دو نصف شبه بعد از حدود 22 سال امشب دوباره همون احساس خفگی رو با شدت تمام تجربه کردم و تنها فرقش با بچه گیم این بود که دلم میخواست هی تکون بخورم و با این سنگینی سکوت کشتی بگیرم. یه لذت و هیجان خاصی داشت. یه لذت عجیب شهه وانی!!!
یه چیزی که مجبورم کرد پاشم و اینجا بنویسمش!!!
.
پ.ن:شدیدا دچار یاس فلسفی ناشی از خود طفیلی بینی و خود علاف بینی شدم! توی عمرم اینهمه مدت بیکار نبودم! 

میرزا حسن رشدیه

خود من تا همین 3 سال پیش این شخص رو نمیشناختم و نمیدونستم شهرک رشدیه تبریز به نام این شخص نامگذاری شده!

انصافا آیا کسی رو که اواین مدارس به سبک امروز رو در این کشور پایه گذاری کرده نباید پدر فرهنگ یا پدر معلمان این کشور نامید؟

و آیا نباید اسم این شخص به عنوان اولین معلم جدید ایران توی کتابهای درسی ما باشه؟

اصلا تا حالا اسمشو شنیده بودین؟

بعدش میگن شما متعصبین و .....

قسم میخورم اگه این مرد بزرگ متولد تهران یا اصفهان ( بهتره بگم هرجایی غیر از تبریز) بود اینقدر مهجور نبود.

پارسال یه گزارشی از کانال تبریز پخش شد در مورد مرحوم باغچه بان که گزارش مفصلی بود. وسطهای گزارش دختر مرحوم گفت که ایشون در سال فلان اولین مدرسه کر و لالها رو در تبریز دایر کرد. فردای همون روز عین این گزارش از شبکه چهار پخش شد و تنها جایی که از گزارش حذف شده بود همون تیکه ای بود که براتون نوشتم! اینکه میگن تبریز شهر اولینها چیز من درآوردی نیست.

اولین مدرسه جدید، اولین چاپخانه، اولین رادیوی غیر دولتی، اولین شهرداری، اولین مدرسه کر و لالها و .....

ببینین طی این هشتاد سال پهلویها و آخوندها چه به روز تبریز آوردن که از مهمترین و بزرگترین شهر ایران تبدیل شده به شهر چهارم، پنجم!

و بدتر از اون فرهنگ و زبانش هم طوری مورد هجمه قرار گرفته که خیلیها این جوکهای مسخره رو باور میکنن و فکر میکنن واقعا ترکها یه تخته شون کمه!

و اون تاریخی رو که در این هشتادسال بر ضد ترکها ساختند رو طوری باور دارن که انگار وحی منزله و انگار جز این نمیتونه باشه و وقتی از روی سند و مدرک حرفی میزنی فریاد وا ایرانا و مرگ بر متعصب و تجزیه طلب و پان ترکیستشون گوش فلک رو کر میکنه!

حداقل اینقدر شهامت داشته باشید تا اجحافها رو قبول کنید.

مردی و کاریزما و تعصب و حماقت و .....

به نظر من یکی باید خیلی مرد باشه تا بتونه با وجود اینکه میدونه کشته خواهد شد بر سر مواضع خودش( حالا چه درست و چه غلط) باقی بمونه. چنین شخصی لایق احترامه.

*

همینطور به نظرم یکی باید خیلی کاریزما داشته باشه تا بتونه هفتاد هشتاد نفر رو با خودش بر سر همون موضع درست یا غلطش همراه کنه! اون هفتاد هشتاد نفر هم به همون اندازه لایق احترامن چون اونا هم جونشون رو برای ایمانشون میدن.

*

این دوتا مواضع من در قبال عاشوراست و به این دو دلیل عاشورا برام محترمه.

*

حالا این وسط نمیدونم بحث تعصب خشک و افراطی و حماقت کجاست! اینکه حرفهای یک نفر رو قبول کنی و هرچی که گفت سمعا و طاعتا کنی، به نظرم حماقته! 

شاید بین کسایی که دارن توی این روزا مردم رو لت و پار میکنن، بین اون مزدورا و نون به نرخ روز خورا کسایی هم هستن که متعصبن و باور دارن حرفهایی رو که هر روز به خورد مردم داده میشه!

*

بحث مفصلی میشه از توی این حرفا بیرون کشید. ولی این روزا نه کسی حوصله مقاله نوشتن داره نه مقاله خوندن! پس همینجا ختمش میکنم تا دوستای عزیز هم اولین چیزی که به ذهنشون میرسه رو بگن!