آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

شاخص و خوشه و این روزها

نه که سرم درد بکنه واسه بحث و اینا

نه که حال و حوصله تفسیر رفتار خودم و همشهریام رو داشته باشم

و کلی نه که دیگه....

.

.

.

ولی هرکی برنامه شاخص رو که این شبها از شبکه سه داره پخش میشه رو ببینه و حرفهای رهبر فقید رو بشنوه، و بعدش طرفداران اون رو چه سبز و چه سرخ و چه قرمز ، ببینه؛ باید خیلی ...... باشه که فکر کنه اینایی که الان دارن فریاد عدالت خواهی و تظلم و دادگری سر میدن،به چیزی جز منافع و مطامع خودشون فکر میکنن.

حالا یکی خوش برو رو تر و خوش سر و زبون تره! ولی همشون سر و ته یه کرباسن.

این یکی هم فکر میکنه با نامه دادن و بیانیه صادر کردن میتونه گهی رو که بابابزرگش 30 سال پیش ریده، جمع و جور کنه!!!

تراوش فرهنگ

این سریالهای بسیار چیپ فارسی1 دیگه حسابی دارن کفرمو در میارن. غیر از محتواهاش که نشون میده انگار توی بلاد کفر تنها مسئله موجود و مورد اهمیت از دست دادن دوس دختر و دوس پسره و اینکه یکی با زن اون میره و اون یکی با پسر این میخوابه و مدیر با منشیش حال میکنه و همه شونم یه جورایی حق دارن و اینا..... این دوبلاژ تهوع آمیز و صداهای گوشخراش دوبلورها قوز بالا قوزه. در این بین پدر و مادر گرامی هم از اونجایی که نه چشم دارن زیرنویس فیلما رو بخونن و نه بلدن به زبون مادریشون حرف بزنن، ما رو از دیدن برنامه های خوب ترکیه و فیلمهای عرب ست محروم کردن. جالب اینجاس که من با هزار طرفند پدر محترم رو متقاعد کردم که ماهواره چیز لازمیه و اگر نبود اخبار 60 دقیقه BBC جمع میکردم این زهرمار رو که توی بعضی سریالهای این فارسی1 اینقدر بد لباس میپوشن که آدم شرمش میاد پیش بابا ننه ش فیلم ببینه!

خلاصه دیروز از فرصت استفاده کردمو زدم به ترک ست! باور کنین دوتا تبلیغات دیدم که کفم برید و واقعا حس کردم چقدر ماها بدبختیم و ک و ن فرهنگمون به سرش پنالتی میزنه و تازه ادعا هم میکنیم که چی و چی و ما کجا بودیم و عربها و ترکها ما رو به چه روزی انداختن!

یه صحنه از یه حیاط و چندتا مرد و زن که با لباس فضانوردی که روی سینه ش پرچم ترکیه داره دارن توپ بازی میکنن! اولش هنگ کردم من!! بعد دوربین یه چرخش 180 درجه میکنه به سمت یه دختر که بالای پله ها و بغل یه در وایساده و داره فضانوردا رو نگاه میکنه و وقتی دوربین دوباره 180 درجه میچرخه و برمیگرده سمت فضانوردا، چندتا بچه رو میبینی که دارن توی حیاط مدرسه بازی میکنن و اونی که داشت تماشاشون میکرد معلم مدرسه بود و داشت رویای یه ترکیه فضایی رو میدید و طبیعتا تلاش میکرد تا با درس دادن بهتر رویاش رو واقیت بده!! 

تبلیغات بعدی با یه نمای بسته از یه کشتی شروع شد و بعد یه بچه رو نشون داد که داره شکلات میخوره و بچه بغلی یک آن چشمش به شکلات این افتاد و این یکی وقتی دید شکلاتش رو با اون نصف کرد و باهم رفیق شدن. بعد یه نما از یه دختر و پسر که دختره داره یه چیزی میخوره و در عین حال به مرغای دریایی هم پرت میکنه و نامزدش عاشقانه داره نگاهش میکنه و حس این دختر رو تحسین میکنه و من فکر کردم تبلیغات در مورد رفتارهای بشردوستانه و کمک به همنوع و ایناس که دیدم نه خیر تبلیغات در مورد شکلاتها و بیسکویتهای شرکت ülker ترکیه س!

حالا اینو مقایسه کنین با تبلیغات "یکی من یکی من" شرکتهای "پفیلا و لینا لوله ای" یا چیپس چی توز که سر همدیگه کلاه میذارن تا چیپس بیشتری بخورن و رسما دارن از الان دله دزدی رو یاد بچه ها میدن و ما هم نگاه میکنیم و خوشمون میاد و میگیم "آی کلک! چه بچه دوست داشتنی زبلی!!!"

در خاتمه ایمیلی رو که اخیرا به دستم رسیده براتون کپی میکنم تا فکر نکنین من دارم آسمون ریسمون به هم میبافم و خیلی دارم پاستوریزه اندیشی میکنم. و یه نمونه رو هم همین الان میگم که دوستی که اخیرا از مسافرت خارج برگشته تعریف میکرد که توی هتل دوتا بچه 3و 4 ساله نروژی بودن که من یک بار حتی صدای گریه و غر زدنشون رو نشنیدم و وقتی هم بابا ننه شون داشتن دوش آفتاب میگرفتن اینام بغل اونا خوابیده بودن و یکی داشت پازل حل میکرد و اون یکی نقاشی میکشید

و اما ایمیل: 

یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب می‌کند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند."

1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد. 
بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند.

2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد. 

بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است. 

3- بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. 

بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شده‌ام!!) 

4- بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند. 
 بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کندپ 

5- بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند 
بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمی‌زند) 

6- بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد. 

بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند. 

7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود. 

در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بکند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!! 

و این ماجراها تمام نشدنی است و شاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند  

تراوش فرهنگ

این سریالهای بسیار چیپ فارسی1 دیگه حسابی دارن کفرمو در میارن. غیر از محتواهاش که نشون میده انگار توی بلاد کفر تنها مسئله موجود و مورد اهمیت از دست دادن دوس دختر و دوس پسره و اینکه یکی با زن اون میره و اون یکی با پسر این میخوابه و مدیر با منشیش حال میکنه و همه شونم یه جورایی حق دارن و اینا..... این دوبلاژ تهوع آمیز و صداهای گوشخراش دوبلورها قوز بالا قوزه. در این بین پدر و مادر گرامی هم از اونجایی که نه چشم دارن زیرنویس فیلما رو بخونن و نه بلدن به زبون مادریشون حرف بزنن، ما رو از دیدن برنامه های خوب ترکیه و فیلمهای عرب ست محروم کردن. جالب اینجاس که من با هزار طرفند پدر محترم رو متقاعد کردم که ماهواره چیز لازمیه و اگر نبود اخبار 60 دقیقه BBC جمع میکردم این زهرمار رو که توی بعضی سریالهای این فارسی1 اینقدر بد لباس میپوشن که آدم شرمش میاد پیش باب ننه ش فیلم ببینه!

خلاصه دیروز از فرصت استفاده کردمو زدم به ترک ست! باور کنین دوتا تبلیغات دیدم که کفم برید و واقعا حس کردم چقدر ماها بدبختیم و ک و ن فرهنگمون به سرش پنالتی میزنه و تازه ادعا هم میکنیم که چی و چی و ما کجا بودیم و عربها و ترکها ما رو به چه روزی انداختن!

یه صحنه از یه حیاط و چندتا مرد و زن که با لباس فضانوردی که روی سینه ش پرچم ترکیه داره دارن توپ بازی میکنن! اولش هنگ کردم من!! بعد دوربین یه چرخش 180 درجه میکنه به سمت یه دختر که بالای پله ها و بغل یه در وایساده و داره فضانوردا رو نگاه میکنه و وقتی دوربین دوباره 180 درجه میچرخه و برمیگرده سمت فضانوردا، چندتا بچه رو میبینی که دارن توی حیاط مدرسه بازی میکنن و اونی که داشت تماشاشون میکرد معلم مدرسه بود و داشت رویای یه ترکیه فضایی رو میدید!! 

تبلیغات بعدی با یه نمای بسته از یه کشتی شروع شد و بعد یه بچه رو نشون داد که داره شکلات میخوره و بچه بغلی یک آن چشمش به شکلات این افتاد و این یکی وقتی دید شکلاتش رو با اون نصف کرد و باهم رفیق شدن. بعد یه نما از یه دختر و پسر که دختره داره یه چیزی میخوره و در عین حال به مرغای دریایی هم پرت میکنه و نامزدش عاشقانه داره نگاهش میکنه و حس این دختر رو تحسین میکنه و من فکر کردم تبلیغات در مورد رفتارهای بشردوستانه و کمک به همنوع و ایناس که دیدم نه خیر تبلیغات در مورد شکلاتها و بیسکویتهای شرکت ülker ترکیه س!

حالا اینو مقایسه کنین با تبلیغات "یکی من یکی من" شرکتهای "پفیلا و لینا لوله ای" یا چیپس چی توز که سر همدیگه کلاه میذارن تا چیپس بیشتری بخورن و رسما دارن از الان دله دزدی رو یاد بچه ها میدن و ما هم نگاه میکنیم و خوشمون میاد و میگیم "آی کلک! چه بچه دوست داشتنی زبلی!!!"

در خاتمه ایمیلی رو که اخیرا به دستم رسیده براتون کپی میکنم تا فکر نکنین من دارم آسمون ریسمون به هم میبافم و خیلی دارم پاستوریزه اندیشی میکنم. و یه نمونه رو هم همین الان میگم که دوستی که اخیرا از مسافرت خارج برگشته تعریف میکرد که توی هتل دوتا بچه 3و 4 ساله نروژی بودن که من یک بار حتی صدای گریه و غر زدنشون رو نشنیدم و وقتی هم بابا ننه شون داشتن دوش آفتاب میگرفتن اینام بغل اونا خوابیده بودن و یکی داشت پازل حل میکرد و اون یکی نقاشی میکشید

و اما ایمیل: 

انقلاب میکنیددددد

کمپین امضای آموزش به زبان مادری
تعلیم وتربیت به عنوان ساختار اساسی تمدن بشری و پایه و اساس تفکرات انسانی در طول تاریخ محسوب می شود. در این میان یکی از بنیانی ترین اصل که این نهاد عظیم ( آموزش و پرورش) بر آن تکیه می دهد تعلیم هر فرد به زبان مادری خویش هست و طبق تعاریف قوانین بین المللی حقوق بشر و شاخه علمی فرهنگی وآموزشی سازمان ملل( یونسکو) و اعلامیه جهانی حقوق زبانی، انسانی با سواد اطلاق می گردد که بتواند به زبان مادری « بومی » خود بخواند و بنویسد و اینکه این حق را برای همه مردمان روی زمین واجب دانسته اند و همچنین آیه ۲۲ سوره روم (از نشانه های او است آفرینش زمین و آسمان و اختلاف زبان ها و نژادها، اینها آیات خداوند را برای انسان روشن می سازد) صریحا برگوناگونی و عدم تمایز زبانها بر یکدیگر تاکید کرده است. بدین ترتیب برای ممانعت از نفوذ فرهنگ های بیگانه و برای جلوگیری از تعارضات روانی و حذف فرهنگ بد هویتی در جامعه و مضافا بعنوان یک حق ابتدایی و طبیعی، ما تورک زبانان آذربایجان و سایر نقاط تورک نشین کشور، بعنوان امضا کنندگان این کمپین طبق تصریح اصل ۱۵ قانون اساسی، خواستار اجرای اصل « آموزش به زبان مادری » در مدارس کشور در مقاطع مختلف تحصیلی آموزش و پرورش هستیم.
این متن سایت کمپین جمع آوری امضا برای تحصیل به زبان مادری هست. سایتی که من حدود 6 ماه پیش امضاش کردم. سایتی که نمیدونم با کدامین سنگ اندازیها کلا غیب شده بود و اجازه فعالیت نداشت. بعد از اونهمه وقت الان دوباره فعال شده و به حالت فیلتر شده داره به فعالیتش ادامه میده. این آدرس سایته http://www.anadili.org
و البته برای ورود به سایت و امضا، باید از فیلترشکن استفاده کنید که این کارو الان همه بلدن.
پ.ن1: الان با دوستی از بچه های تهران صحبت میکردم و ایشون از کلماتی مثل بی خ ا ی ه و تبریز= رشت2 استفاده کردن(البته به شوخی ظاهرن ولی گویا این چیزیه که همه جای تهران ورد زبونا شده)
در این راستا من ضمن ابراز علاقه همیشگی خودم به هموطنان رشتی مخالفت رسمی خودم رو با این قضیه اعلام کرده و با صدای بلند میگم: خودتونین!
پ.ن2: شخصا فکر میکنم هر کی که بیاد و حاکم مملکت بشه، همین بلا رو که الان سر سایت بالایی آورده میاره! چون این چیزیه که از دوره رضا شاه شروع شده و با خون و پوست غیر ترکها عجین شده! اونقدری که حتی اپسیلونی در موردش شک ندارن! به قول یه دوستی، حتی بهترین و انسانترین تهرانی شمه هایی از نگاه فاشیستی به این قضیه رو در درون خودش داره! 30 سال پیش اصلی ترین هدف ترکها از انقلاب رسیدن به حق همیشگی و پایمال شده شون بود.درست مثل 3 سال پیش!! (اصلا چندنفر میدونن 3 سال پیش چه فجایع انسانی تو تبریز اتفاق افتاد)
پ.ن3:ما الن نشستیم به تماشا! من هم دوس دارم به جای ا.ن و اعوان و انصارش، اصلاح طلبها در راس حکومت باشن! فقط همین.
الان داریم تماشاتون میکنیم و بهتون احسنت میگیم! اما شما سه سال پیش فقط تماشامون کردین و احسنت هم نگفتین که هیچ، مسخره مون هم کردین. تازه همین الانه هم مطمئنم نصف کسایی که توی تهرون دارن میریزن توی خیابون یا تورک هستن، یا تورک هستن و هیبریت شدن و فکر میکنن که تورک نیستن! یا اصلا کلا نمیدونن که تورکن!
پ.ن 4: پست داره طولانی میشه! بقیه ش باشه برای بعد.

من و مشت و سیندرلا

۱) توی فیلم «سیندرلا من» وقتی از راسل کرو بازیگر نقش مرد سیندرلا میپرسن چطور شد ه بعد از اینهمه سال برگشتی و همه رو زدی گفت: به خاطر شیر (منظورش غذای بچه هاش بود) 

 

۲) امروز یکی از صمیمیترین دوستانم رفته بود راهپیمایی مشت محکم بزنه توی دهن استکبار! در حالیکه خودش کلی مستکبره!  

 

۳) خیلی ها رو میشناسم که برای عافیت آینده بچه هاشون اونا رو میفرستن مسجد و بسیج و اینجور جاها در حالیکه تا حالا مهر به پیشونیشون نخورده! البته سنی هم نیستن هاااااا 

  

دارم به این فکر میکنم که نرخ امروز نون چنده تا ما هم مظنه دستمون باشه که هروقت لازم شد بتونیم به نرخ روز بخوریمش!! 

دوستم یه بچه کوچیک داره و به سختی این کارو پیدا کرده! اون زمانی که تازه نامزد کرده بو هردومون بیکار بودیم چون تازه خدمتمون تموم شده بود! یه کاری به من پیشنهاد شد و چون اون شرایط بدی داشت من اونو معرفی کردم! بعد از کلی سگ دو زدن یه کار جدید پیدا کرد و حالا وضعش خوبه! ولی باید گاهی بره نماز جمعه و امروز باید میرفت مشت محکم بزنه! وضو گرفتن رو هم بلد نیس حتی!! 

اما آیا چاره دیگه ای داره؟ اگه نره ممکنه کارش رو از دست بده! اگه مجرد بود میگفت به ..خمم! ولی تخم که برای زن و بچه ش نون نمیشه! میشه؟ 

مشت راسل کرو  رو هم نداره که بره مشت بزنه و پول دربیاره! گاهی وقتا فکر میکنم اگه چنن حالتی برای من پیش بیاد چیکار میکنم؟ آیا زن و بچه م تاوان غرور من رو میدن؟ یا من باید خودم رو کوچیک کنم و کاری رو بکنم که ازش متنفرم؟ 

گاهی وقتا فکر میکنم کاش هیکل درشتی داشتم تا لااقل میتونستم در بروز چنین شرایطی فحلگی و عمله گی کنم! 

زندگی روز به روز داره سخت تر میشه و مثل مرد زندگی کردن سختتر و سختتر! به چشم خودم دیدم که احتیاج خیلی مردا رو به گه خوری انداخته! حالا بگین ببینم کسی که واسه خاطر زن و بچه ش به گه خوری میفته مرده یا نامرد؟ شریفه یا پست؟ 

من از جواب دادن به این سوال میترسم 

 

بنی آدم اعضای .......

۱) توی تاکسی پشت چراغ قرمر نشستم و دارم زرد و سبز و قرمز شدن چراغ رو نگاه میکنم و به این فکر میکنم که چرا حرکت نمیکنیم! راننده محترم داره به زمین و زمان بد و بیراه میگه و از وضع اسف بار رانندگی توی شهر میگه و راننده های دیگه رو مشتی خر و نفهم میدونه! آخرشم راجع به وضع دلنشین رانندگی توی تهران میگه و میگه : کوپه اوغلی تهران دا آی درست و خوب رانندگی میکنن!!! احتمالا یه روز تعطیل تهران بوده و کلی خاطره خوش از رانندگی تهران داره! هر چی هم بهش بگی واللا ما ۶ ماه تو تهرون زندگی کردیم و چیزایی که تو میگی رو ندیدیم میگه نه! شما نمی فهمی! تهرون یه چیز دیگه س! مخصوصا رانندگیش!!! 

 

۲) راننده محترم در حال افاضات و در حالیکه مدام در مورد خریت راننده ها میگه بالاخره از فرصت لازم نهایت بهره رو میبره و از چراغ قرمز رد میشه و وقتی بهش میگم چراغ قرمز رو رد کردی میگه نه زرد بود! باید فکری به حال کور رنگی چشمام بکنم! 

 

۳) راننده محترم در حال عبور یه اشاره ای هم به افسر راهنمایی میکنه و اون رو یک بی عرضه تمام عیار میدونه و بهش میگه : شوشه باشی ( سر شیشه) 

و یکی از دلایل راه بندونها رو خریت افسران راهنمایی میدونه! 

 

۴) افسر محترم خسته از سوت زدن و بالا پایین کردن دستهاش داره از خریت راننده ها صحبت میکنه! 

 

۵) توی اتوبوس مردم دارن بحث اقتصادی میکنن و در مورد وضع بد مملکت و آینده بشریت اظهار فضل میکنن! و دارن از خریت دولت و نفهمی و خریت رئیس جمهور محبوب حرف میزنن! من تازه فهمیدم که خر عجب موجود محبوبیه! اینو تلوزیون میگه من نمیگم! 

 

۶) دولت محترم چپ و راست توی رسانه ها تلویحا از خریت ملت میگه و اینکه مردم شریف و نجیب و نفهم فرهنگ مصرف هیچی رو ندارن! فرهنگ رانندگی ندارن؛ فرهنگ اسلامیشون رو به زواله و کلی نقص دیگه دارن و کلا خیلی خرن! 

احتمالا بین خودشون دارن به خریت امت حزب الله هم میخندن که هر چی میگن ملت باور میکنن و یا باور نمیکنن ولی جیکشون در نمیاد! خلاصه خیلی خرن 

 

۷) من دارم به خریت راننده تاکسی و به خریت ملت علاف و بی سواد توی اتوبوس فکر میکنم و اونقدر به خریت مردم فکر میکنم که یادم میره رسیدم! بعدش دست میکنم توی جیبم و یه ۵هزار تومنی فارسی چینی علمی!!!!! در میارم و میدم به راننده! 

میدونین که راننده به چی فکر میکنه؟!! 

به خریت و نفهمی من 

خر تو خریه هاااااااا

انما الاعمال بالنیات!!

هفته گذشته در مورد نیات و درونیات خالق آثار مهم صحبت کردم و گفتم که آیا مهمه که ما از درونیات و نیات خالق یک اثر هنری برای لذت بردن از اثرش مطلع باشیم یا نه!

همونطور که حدس هم میزدم جوابها ( هر چند اندک) منفی بود و همه فعل و فاعل رو از هم جدا کردن و گفتن که اصلا شخصیت و رفتار و نیت اون نویسنده یا اکتور و هنرمند اصلا اهمیتی نداره!

من خودم هم بر این باورم! اما راستشو بخواین توی درونم یه چیزایی هس که مانع از گفتن بدون قید و شرط این جمله میشه! من دوس دارم کسی رو که بهش علاقه مندم از هر نظر کامل ببینم! این چیز زیادیه و تا حدود زیادی هم غیر قابل دسترس! البته همه مون کمال رو دوست داریم! ولی من شخصا یه هنرمند کمی پایین تر و پاکتر ( از نظر اونچه که خودم پاکی میدونم) رو ترجیح میدم! ممکنه این حرف منو به انحصار طلبی یا خودخواهی متهم بکنه! ولی خب؛ وقتی که این احساس دوس داشتن مال منه؛ پس باید معیارهای پاکی و ناپاکیش هم مال من باشه دیگه!

از اینها بگذریم! سئوال امروزم کمی سختتره! فرض کنین شما بر اساس آفرینشهای شخصی وارد عرصه ای میشید و توی اون عرصه از جان و دل مایه میگذارید! وقتتون؛ عمرتون؛ سرمایه تون و خیلی چیزهای دیگه رو پاش میریزید! ولی یک روز متوجه میشید که همه اینها یک بازی بوده و شخصی هم که شما با توجه با رای و حرف اون اینهمه جلو رفتید؛ یک متقلب بوده و یا خودش و آرمانش رو فروخته!

آیا اون موقع هم میشه گفت که من به اون فرد کاری ندارم و حالا که این مسیر رو انتخاب کردم تا آخرش خوام رفت؟

توی کتاب آیات شیطانی شرایطی پیش میاد که پیامبر ( محمد خودمون) با توجه به اینکه از دست قریش و آزارهاش به ستوه اومده؛ پیشنهاد ابوسفیان رو قبول میکنه و شروع به خواندن آیه هایی میکنه که مضمونش اینه که خدا واحد هست ولی سه تا دختر داره که این 3 دختر لات و هبل و عزی هستن! تصویری که بعد از خواندن این آیه از سلمان فارسی ( یا ابوذر! کامل یادم نیس) و پسر خوانده محمد ارائم میشه بسیار دیدنیه! یک استیصال کامل! مات و مبهوت و عصبانی از دست خودشون و محمد! چون که به این نتیجه میرسن که تمام زجرهایی که تحمل کردن به باد رفته و همه برای هیچ بوده!

منظور من هم دقیقا شرایطی مشابه اینه! شما با پذیرفتن یک ایده آل وارد مکتبی میشید و جوونیتون رو به پاش حروم میکنید و بعد از مدتی میفهمید که رهبر یا پیشروتون خودش رو فروخته! یا بدتر از اون اصلا از اولش هم اینکاره نبوده!

فکر میکنم مشابه این اتفاق توی سالهای اخیر برای ما هم اتفاق افتاد! قضیه دوم خرداد و مبارزه ها یی که شد و خونهایی که ریخته شد و اگر نگم خیلی اما حداقل بخش کوچکی از همون طرفداران رو سر خورده کرد و احساس حماقت و سر کار بودن ومورد سوء استفاده قرار گرفتن بهشون دست داد!

تو رو خدا منو متهم نکنین اااا ! من نمیخوام اصلا وارد سیاست بشم و بخوام تعیین جبهه بکنم! بحث من دقیقا اون احساس و اون حس تحمیق هستش! اینجاس که من با تمام وجود داد میزنم: انما الاعملا بالنیات

انما الاعمال بالنیات؟؟؟

چقدر مهمه دونستن این مسئله که اون چیزی که برامون مهم و ارزشمنده ؛ چه خاستگاهی داره؟ چقدر میتونه نظر ما رو نسبت به چیزهایی که دوست داریم یا بهشون اعتقاد داریم عوض بکنه کشف کردن یه مطلب جدید در خلاف اون جهتی که فکر میکردیم یا بر ضد اون ارزشی که برامون حائز اهمیت بوده؟

دارم فکرمیکنم به چیزهایی که برام ارزشمندن و در یک لحظه ارزششون رو برام از دست میدن! و به این فکر میکنم که آیا اون مسئله اینقدر ارزش داره که من به خاطرش همه اون چیزی رو که قبلا داشتم رو زیر سئوال ببرم؟

مثلا فرض کنین شما عاشق یه خواننده هستین و بعدش از یک جایی بهتون خبر میرسه که این خواننده معروف یک جنده تمام عیاره که حتی با سگ و اسب هم حال میکنه ( بدترین حالت رو گفتم تا اینطور نشه که بحث بره به جایی که بشینیم بگیم مگه جنده بودن بده و یا اصلا جنده یعنی چی؟! هر چند میشه با فلسفه آزادی جنسی برای اونایی که Animal S.e.x هم میکنن حق و حقوقی قائل شد! این خودش یه بحثه جالب انگیز ناکه)! بعله! به هر حال یه صفت بد رو در نظر بگیرین! اصلا آدمکشی رو در نظر بگیرین که به هر حال توی بیشتر فرهنگها ناپسند هم نباشه جرم محسوب میشه! چه حالتی میشین؟ آیا باعث میشه تا دیگه به صداش گوش نکنین یا شو هاشو نبینین حتی اگه یه شاهکار باشه؟!

همه ما کتاب قلعه حیوانات رو خوندیم و ازش لذت بردیم! حالا یه روز کشف بشه که جرج ارول از آمریکاییها پول گرفته تا یه اثر ضد کمونیستی خلق کنه که البته بعدش هم کلی گرفت تا 1984 رو بنویسه و پنبه کمونیسم رو بزنه!

یا میلان کوندرا بار هستی رو محض گل روی کارتر و ریگان نوشته تا خاری باشه بر چشم گورباچف!

و.. و...و تا دلتون بخواد میشه نمونه آورد از کتابهای سیاسی و تاریخی که قطعا وجود دارن نمونه هایی که برای تحمیق توده ها نوشته شدن!

حالا سئوال من اینه! آیا نیت نویسنده یا خالق یک اثر در آفرینش بک چیزی که برای شما تبدیل به یک طرز فکر یا ایدئولوژی شده براتون حائز اهمیته؟ یا اینکه میگین من این طرز فکر رو انتخاب کردم و با تغییر عقیده سایرین و حتی رهبر این تفکر از مسیرم منحرف نمیشم؟

حالا بحث رو نمیخوام کش بدم! فعلا همین سئوال برام مهمه! اینکه اگه بدونین نظر جرج ارول اون چیزی که نوشته نبوده و فقط برای خوش خدمتی و پول یک اثر اعتراضی خلق کرده هنوز هم میتونید ازش لذت ببرید؟

آیا نیت خالق باعث میشه که ما دیگه از اون اثر زیبا لذت نبریم؟

راستش من به جایی رسیدم که به هیچ چیز اعتقاد کامل ندارم و هیچ حرفی رو به راحتی باور نمیکنم مخصوصا اگه بحث مرام و مذهب و مسلک و گروه خاصی باشه! اینه که به همه چیز به دیده شک نگاه میکنم. خودم جواب روشنی برای سئوالم ندارم!

یاد 10 سالگیم افتادم که عکس عابدزاده رو که خیلی دوس داشتم سر شایعه ای که براش درست کردن و گفتن از اوگاندایی ها پول گرفته تا پنالتی هاشونو نگیره چطور پاره پاره کردم! آخه اون زمان عابدزاده خیلی خوب پنالتی میگرفت!

این بحث مفصله و شاخ و برگ هم زیاد داره! این بحث رو ادامه خواهم داد.

 

من بی گناهم؟؟

وای!!!!! چقدر حال میده وبلاگ آدم چهار تا خواننده داشته باشه و همه شون بدون استثنا بعد از یه مدت سراغتو بگیرن و بگن آپ کن!! ناز می فروشیممممممممممم!!

دست همه تون درد نکنه! واقعا حسابی منو پررو کردین برای تکرار این کار!

شوخی کردم! سرم خیلی شلوغ بود و وقت مطالعه نداشتم تا حرف جدیدی بزنم!

اما واسه چند روز آینده چند تا مطلب تو ذهنم دارم که سعی میکنم بنویسم! دوستای عزیزم لطفا نظراتتون رو به مطلب پایینی پرت کنید! به نظراتی که به حرفای بالا داده بشه نه تنها ترتیب اثر داده نمیشه بلکه نمره منفی هم داره!!

 

 

آیا اگر بی خبر باشیم بی گناه هستیم؟ آیا ابلهی که بر اریکه قدرت تکیه زده است‏، تنها به عذر جهالت، از هر مسئولیتی مبراست؟ آیا گناه جبران ناپذیرش با جمله « من نمی دانستم» قابل گذشت است یا.... ؟؟؟

خبره ها و نجبا و ما مردم فهیم

امشب خیلی ناراحتم. دلم میسوزه برای اون دختر جوون و زیبایی که دو شب پیش داشت با پدرش دوچرخه سواری میکرد و امشب سیاه پوش اونه! دلم کباب میشه وقتی تجسم میکنم دختر و پسری رو که پدرشون جلوی چشمشون اونقدر خون ریخت تا پرپر شد.

خبره ها همیشه و همه جا هستن! هر جا که میشینی از شجاعت مردم میشنوی که دارن با آب و تاب و یه کلاغ چهل کلاغ حکایتهای شکوندن کیر رستم رو برای همدیگه تعریف میکنن و اینکه چه ها کردن و چه ها شد و چی گفتن و چی شنفتن!

اما هیچکس از خودش نمی پرسه که تقصیر کی بود که یه مرد بعد از بازی با بچه هاش وقتی داشت از پله های خونه ش بالا میرفت پاش لیز خورد و سرش به سنگ پله خورد و چهل و پنج دقیقه منتظر ماشین اورژانس موند و تلف شد!!

جدا تقصیر کیه؟ تقصیر اون اوپراتور پشت تلفن اورژانسه؟ تقصیر راننده شل و وله؟ تقصیر امدادگر اورژانسه که وقتی بهش خبر دادن به خاطر یبوست داشت توی توالت زور میزد؟ تقصیر راننده های بی ملاحظه ایه که هیچ نمیدونن آژیر اورژانس یعنی چی ؟!

یا مقصر ما مردم فهیم هستیم که وایسادن توی خیابون و سوار تاکسی شدن رو بلد نیستیم؟ یا مقصر دولته؟ یا شهرداری که خیابونا رو بد ساخته؟ یا راهنمایی و رانندگی؟ یا ایران خودرو و پارس خودرو که فرت فرت ماشین میدن بیرون؟

من فقط اینو میتونم بگم! مقصر ما مردم نجیب و آرامی هستیم که هیچ اعتراض کردن بلد نیستیم! مایی که فریاد « به من چه» مون دنیا رو گرفته! مایی که هیچ وقت از خودمون نپرسیدیم چرا فلان شهر که جمعیتش برابر با جمعیت شهر ماست 60 تا مرکز اورژانس داره و شهر ما فقط 10 تا! مایی که فقط به فکر خودمونیم و ذره ای برای شهرمون؛ هم نوعمون؛ همشهریمون و حتی فامیلمون ارزش قایل نیستیم.

یه نفر دیگه مرد! مهم نیس کی مقصر بود! مهم اینه که اون مرد و دختر 25 ساله شو درست در اوج زمانی که یه دختر به پدرش نیاز داره تنها گذاشت!

کاش میتونستیم یاد بگیریم که اعتراض کنیم! یاد فیلمی افتادم که شون پن و کیت وینسلت توش بازی کرده بودن و به خاطر اعتراض به قانون اعدام در آمریکا و برای اثبات اشتباهات دادگاههای امریکایی خودشون رو فدا کردن!!!