-
انقلاب میکنیددددد
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 15:43
کمپین امضای آموزش به زبان مادری تعلیم وتربیت به عنوان ساختار اساسی تمدن بشری و پایه و اساس تفکرات انسانی در طول تاریخ محسوب می شود. در این میان یکی از بنیانی ترین اصل که این نهاد عظیم ( آموزش و پرورش) بر آن تکیه می دهد تعلیم هر فرد به زبان مادری خویش هست و طبق تعاریف قوانین بین المللی حقوق بشر و شاخه علمی فرهنگی...
-
داره از ابر سیاه آب میچکه
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 14:21
1)الان نشستیم پشت کامپیوتر و داریم مطلب مینوسیسم. شیشه میز کامپیوترمان را که 20 متر خاک روش بود پاک کردیم و اسمش رو گذاشتیم تحول! اینجوری که میشه ها، آدم با پاک کردن یه شیشه هم کلی کیف میکنه! پنجره اتاق بازه و آسمون گرفته گرفته س! ساعت 2 بعد از ظهر آدم احساس میکنه اول شبه بس که ابرا کیپن! نم نم داره بارون میاد و درست...
-
اینور شهر- اونور شهر
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 12:37
الف) اینورش شنیده شد که تابستون امسال تبریز در جذب گردشگر مقام اول رو به خودش اختصاص داد. البته تاکید میکنم گردشگر نه زوار! چون اگه مجموع گردشگر و زوار رو حساب کنیم وشهد همیشه خدا اولینه! شنیده شد که همچنین تبریز که اصولا معروف به شهر اولینهاس، در میزان پاکیزگی شهر هم امسال مقام اول رو بدست آورد. این قضیه به همراه کم...
-
آخرین تانگو
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 23:32
* ممنون از نازنین عزیز بابت یادآوری سایتهای زیرنویس. فیلم رو صحنه به صحنه و دیالوگ به دیالوگ دیدم... فیلمی بی پروا... تنهایی و عدم وجود یک پایگاه محکم در زندگی... ارزش اینهمه زحمت رو داشت... و ممنون از تایماز عزیزم بخاطر شب بیداریاش. دلم میخواست نظرمو بگم ولی نوشتن مطلب جدی م نمیاد. خلاصه ای از چندین نقد رو در ادامه...
-
فضای برتولوچی
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 01:13
* اصلا نمیدونم چطوری میشه یه فیلم فرانسوی بدون زیرنویسو دید و در موردش نظر داد. زحمتای شبانه روزی تایماز و یه اپسیلون هم من البته، جواب داد و ما موفق به دانلود فیلم "آخرین تانگو در پاریس" ساخته برتولوچی شدیم. خوشبختانه من نقد این کار رو خوندم و قصه داستان رو کاملا میدونم و حتی تا حدودی دیالوگهاش هم برام...
-
نیگالای
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 14:37
یه زمانی آدما از چیزایی که داشتن استفاده میکردن. یه زمانی بود که هیچکس خیلی در قید و بند فرداهاش نبود. امروز رو زندگی میکرد و خوش بود و امید به آینده داشت و میدونست که فردا هم مثل امروز اوضاع خوب و بر رفق مراد خواهد بود. اما نمیدونم از کی ورق برگشت. یواش یواش یه عده پولدارتر شدن وبقیه به این فکر افتاد که چطور میشه ما...
-
مخ تابدار
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 13:21
شدیدا تنبل شدم و شدیدا نیازمند اینم که کارم شروع بشه تا یه کمی از این سستی و یکنواختی در بیام. ماه مبارک باعث شده تا همه رستورانا و کافی شاپا بسته باشن تا نشه بری با دوستی بشینی و چند کلمه صحبت کنی. بیرون هم که باشی توی این گرما فوری خسته میشی و باز نمیتونی چیزی بخوری . اون روز بهد 2 ساعت پیاده روی با چنان وضع مهلکی...
-
شدت
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 00:25
* من فکر می کنم بازی ای که آدم با شدت بازی نکند هیچ لیاقت بازی شدن ندارد و طبیعی ست که آدم زار و زخمی و خونین و مالین می شود وقتی شدید است. . . بدون شرح. اصلا قابل توصیف نمیباشم.
-
تابستونه ۲
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 14:46
شهریور هم اومد با ماه رمضون! چه شهریور بدی که با ماه رمضون اومد. اصولا رمضون اگر هم چیز خوبی باشه به درد زمستونا میخوره! توروخدا ظلم نیست بهترین ماه سال رو مجبور باشی تو خونه بشینی ومسافرت نتونی بری و تازه افطار هم موقعی باشه که بعد افطارش بیرون رفتن حال نده؟؟ آقا رمضون حسابی شهریورو خرابش کرده. بنده کماکان علاف و...
-
تابستونه
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 21:48
مخ پریودمان هیچ یاریمان نمیکند تا چیزی بنویسیم. اینروزها شدید میل نوشتن دارم اما اصلن نمیدونم چی بنویسم و اصلن نمیتونم چیزی بنویسم. تابستون امسال از اون تابستونای عجیب غریب بوده برام با کلی خاطرات قشنگ. دو ماه کاملا متضاد رو پشت سر گذاشتم. تیرماه پر استرس با فشار کاری فراوان و مرداد ماه آرام و بی تنش با بیکاری مطلق....
-
قرمز قرمز
جمعه 23 مردادماه سال 1388 11:03
دیروز یه روز خیلی خاص بود. یه روز قرمز. یه روز از نوعی دیگر. یه روز از نوع نمیدونم چی چی. یه روز قشنگ ..... فقط همین
-
مرکب قرمز
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 10:55
* روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند. او که می داند سانسورچی ها همه نامه ها را می خوانند، به دوستان اش می گوید «بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده...
-
ترس یا مرگ؟؟؟؟؟؟؟؟
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 22:34
* "ترس برادر مرگ است ....." کدوم وحشتناکتره: ترس یا مرگ؟؟!!!!!! .
-
گیجانه
جمعه 16 مردادماه سال 1388 21:42
* 1- نشئگی عجیبی داره دونستن اینکه بی اونکه باهاش قراری داشته باشی یه ساعت تمام با عصبانیت کامل و وقتی داشته دندوناشو بهم می سابیده منتظرت بوده و یه ساعت تمام نگاهش به دری بوده که قرار بوده تو ازش بیای بیرون... سرخوشی و در عین حال گیجی قشنگی داره وقتی یهو میبینیش، عین تصویر اون عکسی که یه روز که خیلی دوستش داشتی ازش...
-
و باز هم ساوالان
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 11:42
پنجشنبه و جمعه هفته پیش دوباره فرصتی شد تا از فضای شهر و دود و ترافیک و brt خارج بشم و به دامن طبیعت برم.و چه طبیعتی! یه طبیعت وحشی و زیبا که وقتی یه کم فقط یه کم آسمون روی خوش بهش نشون نده به طرز دلهره آوری مخوف میشه.ساوالان برای من عظمتی داره که این بزرگی و شکوه رو هیچ جای دیگه ای توی عمرم تجربه نکردم. درسته که...
-
چه دنیای طنازی...
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 13:15
* قابل توجه است که انسان در شادی و خرسندی به چه زیباییهایی میرسد؛ چگونه دل آدمی مالامال از عشق می شود! احساس میکنی میخواهی تمام عشقت را به قلب دیگری سرازیر کنی! میخواهی هر آنچه که در اطراف توست انعکاس شادی و خنده باشد؛ و شادی – چه مسریست. چه دنیای طنازی؛ الهام گرفته از شادی ... . ... ناستنکای من بقدری وحشتزده و مبهوت...
-
سیذارتای هرمان هسه
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 00:10
کتاب سیذارتای هرمان هسه رو از یه دستفروش جلوی باغ گلستان گرفتم و در طول ۴ پرواز توی فرودگاه و هواپیما خوندم. این یه پروسه یه ماهه بود و مربوط به مرخصی آخر اردیبهشت ماهم. خیلی از خوندنش لذت بردم به خصوص از نیمه دوم کتاب! قسمتی از بخشهای پایانی کتاب رو که خیلی ازش لذت بردم اینجا مینویسم: بخش آخر- گوویندا سیذارتا به...
-
سقوط میکنیم
شنبه 3 مردادماه سال 1388 08:43
طی ده روز دوتا از هواپیماهای مسافربری در ایران عزیزمون سقوط کردن و ۱۸۴ تا از هموطنانمون رو به کشتن دادن! صدا و سیمای عزیزمون بعد از سقوط اولین هواپیما در اقدامی چشمگیر اعلام کرد که این چندمین سانحه هوایی در ۲ ماه اخیره و شاهداش هم سقوط هواپیماهای ترکیه و فرانسه و یمن بود. نکته جالب توجه اینه که هیچ آماری از تعداد کل...
-
پراکنده
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 17:20
۱) روز شنبه اولدوز خانوم طلوع کردند. بنده در تبریز نبودم تا بتونیم این اتفاق فرخنده رو جشن بگیریم و از این بابت کلی ناراحت شدم! طلوع اولدوز خانوم تقریبا مقارن است با جدی تر شدن تلالو ایشان در آسمان زندگی من! اتفاق اول را از صمیم قلب به ایشان و هر دو اتفاق خجسته را به خودم تبریک میگویم. از پدر و مادر ایشان نیز فعلا...
-
حتی اگه بخوای
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 21:43
* اونایی که شنا بلد باشن میدونن؛ شنا که بلد باشی و رو سطح آب بتونی وایسی، دیگه غرق شدن میشه سخت ترین کار دنیا؛ خودتم بکشی نمیتونی خودتو غرق کنی، هر کاری بکنی میای بالا رو سطح آب... یه همچین حالتی داره بلد بودن بعضی چیزا... خودتو بکشی هم نمیتونی یه کارایی رو بکنی یا مثلا یه کارایی رو نکنی... .
-
فکر نرمال
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 23:49
* دیشب رفیقمون منو متوجه یه واقعیت بامزه کرد... بهم گفته تو یعنی من فقط ماهی دو روز فکرم نرمال کار میکنه... بعد امروز به این نتیجه رسیدم ای بابا راس میگه ها... یعنی من جمعه شب و دیروز در حد لالیگا بقول رفقا داغون بودم... بعد ازون جایی که اصولا از دستم برنمیآد علیرغم اینکه تمام قضایای مطروحه کماکان بقوت خودش باقیه من...
-
نوشتن مال وقتاییه که
شنبه 20 تیرماه سال 1388 19:38
* * یادمه اون موقعها بهش میگفتم میدونم نوشتن برای مواقعیه که یا خیلی شادی یا خیلی غمگین... یا خیلی خسته ای یا خیلی داغون... خلاصه مال اون حسای خیلیه؛ که همین لحظه هستن و چن لحظه دیگه نیستن... اونوقتا که دیگه روشنفکریم ته کشید و اونموقعی که حس مالکیت برام معنا پیدا کرد، یادمه همین لحظه ها چه عذابی برام بدنبال داشتن،...
-
حتی در مورد بهترین چیزها
شنبه 20 تیرماه سال 1388 00:05
* <نمیبایست خودت را زیاد بپوشانی. میبایست راه سرما را کمی باز بگذاری تا نزدیکت شود، حتا میبایست بگذاری کمی یخ بزنی تا احساس کنی گرچه بیستسال دراز از عمرت میگذرد با پاکی فاصلهای نداری. ولی باید مواظب باشی و خطر را بسنجی. نباید کاملن یخ بزنی. حتا در مورد بهترین چیزها باید آدم بتواند به موقع دست نگهدارد.> *...
-
فصولی از انتخابات و انتصابات
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 21:58
به دلیل حضور خود بنده در بلاد غربت و به دلیل حضور شناسنامه بنده در یک بلاد غربت دورتر که کلی با هم فاصله دارند نتوانستم در تمرین دموکراسی اخیر شرکت کنم! البته الان میتونم مثل خیلیهایی که رای ندادن سوسه بیام و بگم من رای ندادم و دیدین گفتم و ...... کلی از این حرفها بنده اینجا با صدای رسا اعلام میکنم که تب انتخابات و تب...
-
یرالما تای تای ...
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 14:48
* 1- گاهی درد به اوج خودش میرسه؛ اونجاست که دیگه نمیتونی گریه کنی، میخندی... خنده ای که از هزاران گریه هم غمگینانه تره... نگاه میکنم تو چشم کسانی که احساس باخت تمام وجودشون رو گرفته، احساس نادیده گرفته شدن، احساس مورد تمسخر واقع شدن، احساس صفر بودن، هیچ بودن، نبودن... فکر میکنم آیا وجود دارم؟؟!! یاد روزای قبلتر...
-
دعای لحظه ای نشاط دار :دی
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 00:29
* خدای من خواهش میکنم من یکی تحمل شنیدن این حرفا و دیدن این قیافشو ندارم. آخه یه آدم چقدر میتونه ابله باشه؟ مناظره شو دیدین؟؟ یاد اون فیلم طنز آقا محمود در کومور افتادم... آخه آدم اینقدر سطح پایین و سخیف؟! ورداشته مدرک دانشگاهی رهنورد رو آورده هی نشون میده به موسوی میگه بگم؟ بگم؟! بعد چون وقتش تموم شده بود تازه گذاشته...
-
انتخابات میکنیم
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 18:37
حال و هوای کشور انتخاباتی شده! ما پیشرفت کرده ایم و من خوشحالم! من خوشحالم که درختها دیگه کاغذ میوه نمیدن من خوشحالم که در و دیوار دیگه از عکسهای لای در مونده کاندیدا ها ( البته خوش تیپش رو هم داریم) راحت شده! من از این شو دموکراسی لذت میبرم من از اینکه پیشرفت کردیم و یه کمی متدمنانه تر تبلیغات میکنیم خوشحالم شکر خدا...
-
تو مو میبینی و من پیچش ابرو!!!
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 23:05
امروز یه بار دیگه بهم ثابت شد که به هیچ وجه نمیشه از روی ظاهر مردم در موردشون حکم قطعی داد. و باز بهم ثابت شد اینقدرها هم که فکرمیکنیم وضع همه خراب نیس و میشه امید داشت به فرداهایی بهتر! امروز وقتی از یه سواری توی فرودگاه بلاد غربت پیاده شدم؛ تا خودم و کیفمو جمع و جور کردم متوجه شدم که گوشیم رو تو ماشین طرف جا گذاشتم!...
-
ساوالان
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 14:19
دریاچه مسحور کننده ساوالان در قله کوه دیروز یکی از رفقای قدیمی بهم زنگ زد و ازم دعوت کرد که در برنامه گردش دو روزه شون یعنی دیروز و امروز باهاشون باشم! بنده هم به دلیل اینکه در بلاد غربت به سر میبرم نتونستم توی این برنامه شرکت کنم! با این رفقا تابستون پارسال به سبلان رفته بودیم و جای همه دوستان خالی خیلی بهمون خوش...
-
چه خبر از کجا
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 20:32
اینجامون خیلی سوت و کور شده! نمیدون چرا حوصله نوشتن ندارم! حتی برای خودم علیرغم همه شعارهایی که گفته میشه که من برای خودم مینویسم؛ ولی وب بی نظر دهنده به هیچ دردی هم نمیخوره و یه جور دفتر خاطراته! تقریبا همه دوستان متواری شدن عین خودم! حوصله دوستیابی هم نداریم! وقتش رو هم نداریم! کماکان در بلاد غربت هستیم! چرت و پرت...