آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

این قطعه را تند ننوازید...

 

ادگار لارنس دکتروف گفته است: «این جهان برای دروغگوها ساخته شده و ما نویسندگان، دروغگوهای مادرزادیم. اما مردم باید ما را باور کنند چون که تنها ماییم که اعلام می‌کنیم حرفه‌مان دروغگویی است. پس این یعنی که فقط ما صادق هستیم!». دکتروف راست می‌گوید. او  از بهترین دروغگوهاست. او داستانی نوشته که بخشی از تاریخ یک کشور را روایت کرده اما آن قدر ماهرانه این کار را انجام داده که کسی باورش نمی‌شود این داستان را از خودش درآورده. او برای بیان صادقانه دروغ‌های شاخدارش، ‌حتی از خبرهای فرعی روزنامه‌های آن زمان هم نگذشته و کتابی نوشته پر از جزئیات واقعی. 

«رگتایم» در فهرست «هزار و یک کتابی که باید پیش از مرگ خواند»، قرار گرفته‌است و علاوه بر این، جزو صد رمان برتر انگلیسی‌‌زبان قرن بیستم (به انتخاب شرکت انتشاراتی «رندوم هاوس») هم هست.

عنوان کتاب یعنی رگتایم، نام نوعی موسیقی جاز است؛ «نوعی موسیقی که از ترانه‌های بردگان سیاه‌پوست آمریکا سرچشمه گرفته؛ رگ به معنای ژنده و پاره و گسیخته است و تایم به معنای وزن و ضربان موسیقی. نویسنده  می‌خواهد کیفیت پرضربان، گسسته و پیوسته و دردآلود داستانی را که نوشته، ‌به ما گوشزد کند».

بازی بین تاریخ و تخیل – که دکتروف آن را خوب بلد است – همه لطف رمان است؛ اینکه چطور این دو با هم یکی می‌شوند، گاهی از هم دور می‌شوند، گاهی همدیگر را نقض می‌کنند و گاهی به هم تبدیل می‌شوند.

 

ادامه دارد...

نوروز ۹۰

یکسال دیگه هم گذشت 

آدم وقتی مرور میکنه اون مسیری رو که اومده تا به اینجا رسیده کلی تعجب میکنه! زندگی بیشتر ماها توی این مملکت با این بی ثباتیهاش جوریه که میشه ازش فیلمها ساخت و کتابها نوشت! 

همه هم به نوعی درگیرن و فقط چیزی که جالبه اینه که همه هم جوگیرن که شرایطشون عجیبتر و خفن تر و غیرعادی تر و هزار تا " تر" دیگه،متفاوت تر از شرایط و اتفاقات بقیه س 

سال ۸۹ برای من سال خوبی بود! از هر جهت خوب بود. 

سالی که بعد از مدتها چیزی رو که حقم بود تا حدودی به دست آوردم! کاری که دوستش داشته باشم و درآمدش رضایت بخش باشه و مهمتر از همه منو ارضا کنه! کاری که گاهی توش به مشکل بربخورم و کم بیارم و درگیر بشم و یاد بگیرم و .... 

سال خوبی بود چون شادیهای جدیدی رو تجربه کردم. دوستان جدیدی پیدا کردم و دامنه ارتباطاتم رو گسترش دادم. 

امسال برادرم ازدواج کرد با کسی که دوستش داشت! 

من و اولدوز روزهای قشنگی رو باهم تجربه کردیم و امیدوارم روزهای بهتری پیش رومون باشه. 

همه خوبی سالمن و ملالی نیست! زندگی در جریانه و ما فعلاً در جهت حرکت رودخونه ش به آرامی شنا میکنیم و لذت میبریم و عصبانی میشیم و شاد میشیم 

یه روز غمگینیم، یه رو خوشحال! یه روز احساس قدرت میکنیم و یه روز احساس ضعف! یه روز حس هیچی ندونها رو داریم و یه روز احساس همه فن حریفی میکنیم! اینهمه تضاد به نوبه خودش لذت بخش و سیال و سرزنده س! این خودش یه جور پویائیه! 

خوبه که عیدی هم هست و بهانه ای برای دیدن کسانی که دوستشون داریم؛ فرصتی برای استراحت و ریکاوری؛ فرصتی برای رفتن به جاهاییکه ندیدیم یا دیدن دوباره جاهاییکه ازشون خاطرات خوش داریم دیدن بچه هایی که از عید لذت میبرن و وقتی بهشون عیدی بدی برق شادی و شعف رو توی چشماشون حس میکنی و لذت میبری 

و..... خیلی چیزای دیگه 

آرزوی من خوشحالی همه کسانی هست که میشناسمشون و امیدوارم سال پیش رو براشون بهترینها رو به همراه داشته باشه!  

سال نوی همه تون مبارک

تقدیر

کلی مشعوف شدم نصف شبی.... 

با تشکر از عزیزی که با لینک < داستان .. دادن روی کاناپه > بهاین وبلاگ رسیده. من که هی زیر و روش کردم چیزی پیدا نکردم

چرا گرفته دلت؟

دارم یاد میگیرم که حتی از عزیزترین کسانت هم نمیتونی انتظار هیچ چیز داشته باشی... حتی حفظ کردن حریمی که برای خودتون ساختید...

یاد میگیرم که همیشه تنها باید باشم؛ در سکوت... 

.

- چرا گرفته دلت؟ مثل آنکه تنهایی!

+ چقدر هم تنها...

نگاه خدا

 

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان گنهکار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

***

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگویی خدا خدا


فروغ فرخزاد

*

اینروزها گاهی خدا رو نزدیکتر میبینم...

وقتی.... همیشه وقتی تو بطن ماجرا باشی درک و تحملش برات ساده تر از اینه که هی بهت بگن چیزمهمی نبوده...

خدایا متشکرم هدیه خدایی منو تو دستای گرم و مهربونت کامل حفظ کردی، حتی اگه به فاصله چند ثانیه خطر از بغل گوشش رد شده باشه........

متشکرم.....

بنشین لب جوی و ....

برای اینکه بدونی گذر ایام با چه سرعت وحشتناکی در جریانه کافیه یه نگاهی به تاریخ کتابی که همیشه دوس داشتی و فکر میکردی تازه خوندیش بندازی!

دیشب وقتی خواستم کتاب آزادی یا مرگ کازانتزاکیس رو که فکر میکردم اخیراً خریدم شروع کنم با دیدن تاریخ خرید کتاب کوپ کردم.شهریور 86!!! سه سال و نصفی از تاریخ خرید کتاب میگذروه درحالیکه من فکر میکردم تازه خریدمش و سر فرصت میخونمش! یه حس ترس وحشتناکی سراغم اومد. روزها چه سریع دارن میان و میرن و ما بیخبریم

یاد شعر خیام افتادم:

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آئینه ی  صبح

کز عمر شبی گذشت و ما بیخبریم

قوانین زندگی

 

 

اونایی که قشنگ میخندن دل صافتری دارن و قابل اعتمادترن 

 

فرازی از امام علی


خدایا مرا در نکوهش کسی که عطایش را از من دریغ کرده، آزمایش مفرما!

                                                که نهایت هر بخشش و دریغی از توست!

همه چی

*

آلبوم دوران دبیرستانمو پیدا کردم، از جمع 29 نفری کلاسمون تو دبیرستان و پیش، از بین اون 10-15 نفری که باهم دوست بودیم نصف بیشتر تو تبریز نیستن الان...

حس بدی از در جا زدگی و جمود در من هست. کاش همه چی یه جور دیگه بود...........

*