آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

وقتی که ما ‹‹ ما›› میشویم.

( ما ) شدن حس دلپذیریه. یه حس خاص و شادی از حضور در کنار دیگری برای بهتر بودن. این حس چه در احساسات شخصی و درونی و چه در مناسبتهای اجتماعی واقعا زیباست.

برای همه ما لحظاتی بوده که از بودن در کنار یک دوست لذت ببریم و برای دلمون یک شادی منحصر بفرد از این با هم بودن به وجود بیاریم

امروز حال من خیلی خوبه! یه حس اجتماعی برتر از بودن در محیطی که همیشه دنبالش بودم. یه (ما شدن) برای رسیدن به اهداف بزرگ و اهدافی که خیر دنیا و آخرت رو با هم داره!!!!!

باید تجربه کنید گروهی کار کردن رو تا کاملا متوجه مقصود من بشید. فکرشو بکن! توی یه مجموعه جوون اما قوی با آدمای خوب و با شعور داری کار تیمی میکنی و از این کار هم خودت نفع میبری ، هم همکارت و هم کل اون مجموعه! خودتو بالا میکشی بدون اینکه نیازی باشه تا جای یکی دیگه رو پر کنی. چون اون بالا بالا ها واسه همه جا هست.

خدا رو شکر میکنم برای این موقعیت جدیدی که باهاش آشنا شدم. چیزی که همیشه برام جذابیت داشته انجام دادن کارهای عملی و تحقیقاتی در کنار هم بوده. اتفاقی که تا حالا تجربه نکرده بودم. من از کارهای ثحقیقاتی و علمی صرف بد میاد. چون حس میکنم بین کتابا و فرمولها گم میشم و اون انرژی درونیم از بین میره. کار عملی دراز مدت هم خسته ام میکنه. چون همیشه طالب تنوع در کار بودم.

اما حالا میدونم که اگه 23 روز دور از شهر و خونه ام و دغدغه هایی که اینجا داشتم میگذرونم‌،‌ عوضش میتونم 7 روز به کار علمی و تحقیقاتی در کنار افرادی بپردازم که همه شون از جنس خودمن. از بودن در کنارشون لذت میبرم. احساس قدرت میکنم و چیزایی رو که میدونم رو یاد میدم و چیزایی که نمی دونم رو یاد میگیرم. اینطوری میشه که ما ‹ ما› میشیم و همه با هم بالا میریم. یعنی همه برنده ایم.

باید سعی کنم این حس رو در همه موارد شغلیم ایجاد کنم تا از کار کردن لذت ببرم و مطمئنم که اگه این حس تو یه مجموعه نباشه نه من و نه اون مجموعه پیشرفت نمیکنیم.

خدایا بازم ازت ممنونم و دوستت دارم.

بر دستت بوسه میزنم

آمدی، دست تو میگیردم - بر دستت بوسه میزنم

با عشق، با هراس - بر دستت بوسه میزنم

آمدی که نابودم کنی - عشق - بر دستت بوسه میزنم

دندان در میوه فرو میبری و به دورش می اندازی، در قلبم دندان فرو کن که از آن توست

خوشا زخمی که از دندان تو بر جا ماند - بر دستت بوسه میزنم

همگی ام را گرفتی و چون گرفتی به هیچ کارش نمی زنی

جز ویرانی به جا نمی گذاری - بر دستت بوسه میزنم

دستت که نوازشم می دهد، فردا خواهدم کشت !!

به انتظار ضربت کشنده دست تو - بر دستت بوسه میزنم

مرا بزن ، بکش، هر بار که دردم میدهی راحتیست که میرسانی

نجاتم می بخشی ای ویرانگر - بر دستت بوسه میزنم

هر یک از ضربات تو که خونینم میکند، رشته پیوندی را می گسلد

تو زنجیر را همراه گوشت تن برمی کنی - بر دستت بوسه میزنم

زندان تنم را ای کشنده من، در هم میشکنی - بر دستت بوسه میزنم

من زمین زخم دیده ام که دانه در آن خواهد رست

دانه ای که تو افشانده ای - بر دستت بوسه میزنم

بیفشان درد مقدس را، تا درون سینه ام رسیده شود

ای سراسر دردهای جهان !! بر دستت بوسه می زنم

بر دستت بوسه میزنم